دوستان دخترِ رَز توبه ز مستوری کرد
شد سویِ محتسب و کار به دستوری کرد
آمد از پرده به مجلس عَرَقَش پاک کنید
تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد
مژدگانی بده ای دل که دگر مطربِ عشق
راهِ مستانه زد و چارهٔ مخموری کرد
نه به هفت آب، که رنگش به صد آتش نرود
آن چه با خرقهٔ زاهد، مِی انگوری کرد
غنچهٔ گُلبُنِ وصلم ز نسیمش بِشِکُفت
مرغ خوشخوان طرب از برگِ گلِ سوری کرد
حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود
عِرض و مال و دل و دین در سرِ مغروری کرد
رهی چو برق شتابنده خنده ای زد و رفت
دمی نماند چو نوری که از شهاب دمید
«رهی معیری»
(تَ) [ ع. ] (مص م.) چیزی را در راه خدا به رایگان بخشیدن.
(تِ) [ انگ. ] (اِ.)
۱- نوع خاصی از آزمایش که بنای آن بر طرح پرسش‌های کوتاه و جواب‌های مختلف است.
۲- مجموعه پرسش‌های چند گزینه‌ای (فره).
۳- آزمایش، آزمون.
(تُ) [ انگ. ] (ص.) برشته.
(تُ تِ) [ انگ. ] (اِ.) دستگاهی که با آن نان را گرم یا برشته کنند، برشته کن (فره).
(تَ سَ تُّ) [ ع. ] (مص ل.) پوشیده گشتن.
(تُ تُ دَ یا دِ) (اِمف.) درهم فشرده، ترنجیده.
(تَ) [ ع. ] (مص م.) پوشانیدن، در پرده داشتن.
(تَ) [ ع. ] (مص ل.) با سجع سخن گفتن.
(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- ثابت و استوار کردن.
۲- مهر کردن قباله.
(تَ سَ حُّ) [ ع. ] (مص ل.) ناز کردن، دلبری کردن.
(~.) [ ع. ] (مص ل.)
۱- رام شدن.
۲- بی مزد کار کردن.
(تَ سَ خُّ) [ ع. ] (مص م.)مسخره کردن، ریشخند کردن.
(تَ سَ خُّ) [ ع. ] (مص ل.) خشم گرفتن، ناخشنود گشتن.
(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- رام کردن، مغلوب کردن.۲ - کار بی مزد کردن.
(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- گرم کردن، بر گرمی چیزی افزودن.
۲- گرمی خوردن، داروی گرم خوردن ؛ مق. تبرید.
(تَ) [ ع. ] (مص م.) استوار کردن.
(تَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) شش گوشه ساختن چیزی.
۲- (اِ.) فاصله میان دو ستاره که به اندازه بُرج باشد.
۳- قرار گرفتن ماه در نقطه‌ای که فاصله آن تا خورشید ۶۰ درجه باشد.
(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- رها ساختن، گسیل کردن.
۲- طلاق دادن زن.
۳- گشودن و شانه زدن موی.
(تَ) [ ع. ] (مص ل.) شتاب آوردن.
(تَ) [ ع. ] (مص م.) هموار کردن، پهن کردن.
