دیوان حافظ – به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آبِ روشنِ می عارفی طهارت کرد
عَلَی الصَّباح، که میخانه را زیارت کرد

همین که ساغرِ زَرّینِ خور، نهان گردید
هِلال عید به دورِ قدح اشارت کرد

خوشا نماز و نیازِ کسی که از سرِ درد
به آبِ دیده و خونِ جگر طهارت کرد

امام خواجه، که بودش سرِ نمازِ دراز
به خونِ دخترِ رَز خرقه را قِصارت کرد

دلم ز حلقهٔ زلفش به جان خرید آشوب
چه سود دید ندانم که این تجارت کرد

اگر امامِ جماعت طلب کند امروز
خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد







  دیوان حافظ - یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ز بند زلف تو زد، بر دماغ من بویی
نسیم صبح ز سودا، جنون گرفت مرا
«سلمان ساوجی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

حدت

(حِ دَّ) [ ع. حده ] (اِمص.)
۱- تندی، تیزی.
۲- خشم، غضب.

حدث

(حَ دَ) [ ع. ] (ص. اِ.)۱ - امری که تازه واقع شده، نو.
۲- امری که در سنت و شرع معروف نباشد.
۳- برنا، جوان.
۴- نوزاد.
۵- غایط.

حدثان

(حَ دَ) [ ع. ] (اِ.) پیشامدها، حوادث.

حدثان

(حِ) [ ع. ] (اِ.) آغاز، ابتداء چیزی.

حدج

(حَ) [ ع. ] (اِ.) کجاوه، هودج.

حدس

(حَ) [ ع. ] (مص م.) گمان بردن، تخمین زدن.

حدقه

(حَ دَ قِ) [ ع. حدقه ] (اِ.)
۱- مردمک چشم. ج. حدقات، احداق.
۲- در فارسی، کاسه چشم.

حدو

(حَ) [ ع. ] (مص ل.) راندن شتر با آواز و سرود.

حدوث

(حُ) [ ع. ] (مص ل.) نو پیدا شدن، تازه واقع شدن.

حدود

(حُ) [ ع. ] (اِ.) جِ حد؛ اندازه‌ها.

حدوداً

(حُ دَ نú) [ ع. ] (ق.) تقریباً، در حدود.

حدی

(حُ) [ ع. حداء ] (اِ.) سرود و آوازی که ساربانان عرب خوانند تا شتران تیزتر روند.

حدیث

(حَ) [ ع. ]
۱- (ص.) تازه، جدید.
۲- (اِ.) خبر.
۳- خبری که از رسول (ص) و ائمه نقل کنند. ج. احادیث.

حدید

(حَ) [ ع. ]
۱- (ص.) تیز، برنده.
۲- (اِ.) آهن.

حدیده

(حَ دِ) [ ع. حدیده ] (اِ.)
۱- صفحه‌ای فلزی و سوراخ دار که فلزات را با گذرانیدن از آن به شکل میله نازک و مفتول درآورند.
۲- ابزاری که به وسیله آن میله فلزی را رِزوه کرده به شکل پیچ درآورند.

حدیقه

(حَ قِ) [ ع. حدیقه ] (اِ.) باغ، بوستان. ج. حدایق.

حذاء

(حِ) [ ع. ]
۱- (ق.) روبرو، برابر.
۲- (اِ.) کفش.
۳- (مص ل.) روبرو شدن.

حذاقت

(حَ یا حِ قَ) [ ع. حذاقه ] (اِمص.) مهارت، چیره دستی.

حذر

(حَ ذَ)(مص ل.)۱ - پرهیز کردن.
۲- ترسیدن.

حذر

(حَ ذِ) [ ع. ] (ص.) پرهیزنده، پرهیز - کننده، ترسنده، ترسان.


دیدگاهتان را بنویسید