دیوان حافظ – به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آبِ روشنِ می عارفی طهارت کرد
عَلَی الصَّباح، که میخانه را زیارت کرد

همین که ساغرِ زَرّینِ خور، نهان گردید
هِلال عید به دورِ قدح اشارت کرد

خوشا نماز و نیازِ کسی که از سرِ درد
به آبِ دیده و خونِ جگر طهارت کرد

امام خواجه، که بودش سرِ نمازِ دراز
به خونِ دخترِ رَز خرقه را قِصارت کرد

دلم ز حلقهٔ زلفش به جان خرید آشوب
چه سود دید ندانم که این تجارت کرد

اگر امامِ جماعت طلب کند امروز
خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد







  دیوان حافظ - حال دل با تو گفتنم، هوس است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بجز از کشته ندروی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

حج

(حَ جّ) [ ع. ] (مص م.)
۱- قصد کردن.
۲- قصد زیارت کعبه کردن.

حج کول

(حَ. کُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) کسی که خود توانایی مالی برای رفتن به حج را ندارد و از طریق گدایی کردن از دیگران، امکان رفتن به حج را فراهم کند.

حجاب

(حِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- پرده، ستبر.
۲- نقابی که زنان چهره خود بدان پوشانند، روبند، برقع.
۳- چادری که زنان سرتاپای خود را بدان پوشانند.

حجاب

(حُ جّ) [ ع. ] (اِ.) جِ حاجب ؛ پرده داران.

حجابت

(حِ بَ) [ ع. حجابه ] (اِمص.)۱ - پرده - داری.
۲- دربانی.

حجاج

(حَ جّ) [ ع. ] (ص.) بسیار حج کننده.

حجاج

(جُ جّ) [ ع. ] (اِ.) جِ حاج ؛ کسانی که حج گزارند.

حجار

(حِ) [ ع. ] (اِ.) جِ حجر؛ سنگ‌ها.

حجار

(حَ جّ) [ ع. ] (ص. اِ.) سنگتراش.

حجاره

(حِ رِ) [ ع. حجاره ] (اِ.) جِحجر ؛ سنگ‌ها.

حجاز

(حِ) [ ع. ] (اِ.)یکی از دوازده مقام موسیقی.

حجام

(حَ جّ) [ ع. ] (ص فا.) حجامت کننده، کسی که کارش حجامت کردن و خون گرفتن است.

حجامت

(حِ مَ) [ ع. حجامه ] (مص م.) بادکش کردن و خون گرفتن از بدن از طریقِ مکیدن به وسیله شاخ و تیغ زدن بر محل مکیده شده.

حجب

(حَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- پوشانیدن.
۲- منع کردن.

حجب

(حُ) [ ع. ] (اِ.) شرم، حیا.

حجب

(حُ جُ) [ ع. ] (اِ.) جِ حجاب ؛ پرده‌ها.

حجت

(حُ جَّ) [ ع. حجه ] (اِ.)
۱- دلیل، برهان.
۲- سبب، موجب.
۳- یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان.

حجت الاسلام

(حُ جَّ تُ لْ اِ) [ ع. حجه - الاسلام ] لقبی است که به برخی روحانیان عالی مقام و فقها می‌دهند. ؛ ~والمسلیمن عنوانی برای علمای دینی که از جهت علم و مقام پایین تر از آیت ...

حجت القائم

(~. ئِ) [ ع. حجه القائم ] (اِمر.) لقب خاص امام دوازدهم شیعه، حجت عصر، مهدی موعود.

حجت گرفتن

(حُ جَّ. گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل.)
۱- تضمین گرفتن، متعهد ساختن.
۲- دلیل آوردن.
۳- بهانه کردن، بهانه قرار دادن.


دیدگاهتان را بنویسید