دیوان حافظ – حال دل با تو گفتنم، هوس است

حال دل با تو گفتنم، هوس است

حالِ دل با تو گفتنم، هوس است
خبرِ دل شِنُفتَنَم، هوس است

طَمَعِ خام بین که قِصهٔ فاش
از رقیبان نَهُفتَنَم، هوس است

شبِ قدری چنین عزیزِ شریف
با تو تا روز خُفتنم، هوس است

وه که دُردانه‌ای چنین نازک
در شبِ تار سُفتنم، هوس است

ای صبا امشبَم مَدَد فرمای
که سحرگه شکفتنم، هوس است

از برای شَرَف به نوُکِ مژه
خاکِ راهِ تو رفتنم، هوس است

همچو حافظ به رَغمِ مُدَعیان
شعرِ رندانه گفتنم، هوس است





  دیوان حافظ - به کوی میکده هر سالکی که ره دانست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چون تلخ و شوری می‌چشم، باری بده تا در کشم
آن جام نوش انجام را، وان تلخ شور آغاز را
«سلمان ساوجی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بد

(بَ) (ص.) زشت، ناپسند.

بد

(بُ دّ) [ ع. ] (اِ.) چاره، گریز.

بد

(بَ یا بُ) [ په. ]
۱- (ص.) مهتر، سرور بزرگ.
۲- (پس.) دارنده، صاحب، خداوند مانند: سپهبد.

بد انداختن

(~. اَ تَ)(مص ل.)
۱- بداندیشی کردن، بنای بدی کردن.
۲- آزار رساندن.

بد بردار

(بَ. بَ) تحمل کننده بدان، کسی که سعه صدر دارد.

بدآزمون

(~. زِ) (ص.) بدسابقه، نابکار.

بدآموزی

(~.) (ص.) آموزش کارهای ناپسند و غیراخلاقی.

بداء

(بَ) [ ع. ] (مص ل.) ظاهر گشتن، پیدا شدن.

بداخلاق

(~. اَ) [ فا - ع. ] (ص.) تندخو، خشمگین. مق. خوش اخلاق.

بدانجام

(~. اَ)(ص مر.) بدعاقبت، بدفرجام.

بداهت

(بَ هَ) [ ع. بداهه ] (مص ل.) سخن بی اندیشه گفتن، بی تأمل سخن گفتن.

بداهه

(بِ یا بَ هِ) [ ع. بداهه ] (اِ.) نک بداهت، بدیهه.

بداهه نوازی

(~. نَ) (حامص.) ساختن آنی و فوری قطعات موسیقی.

بداهه پرداز

(~. پَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که بدون مقدمه اثری هنری اعم از شعر، موسیقی، نقاشی و همانند آن خلق می‌کند.

بدایت

(بَ یَ) [ ع. بدایه ] (اِمص.) آغاز، اوُل چیزی.

بدایع

(بَ یِ) [ ع. بدائع ] (اِ.) جِ بدیعه ؛ تازه‌ها، نوها.

بدبدک

(بَ بَ دَ) (اِ.) (اِمر.) هدهد.

بدترکیب

(~. تَ) [ فا - ع. ] (ص.) زشت، ناپسند.

بدجنس

(~. جِ) [ فا - ع. ] (ص.) دارای اندیشه و رفتار بد، بدسرشت، بدذات.

بدحساب

(بَ. حِ) (ص.) خصوصیات کسی که حساب و کتاب درستی ندارد و بدهی خود را به موقع پرداخت نمی‌کند.


دیدگاهتان را بنویسید