شاهنامه فردوسی – رفتن پادشاه مازندران به جنگ كیكاوس

رفتن پادشاه مازندران به جنگ كی‏كاوس

چو رستم ز مازندران گشت باز            شه اندر زمان رزم را كرد ساز

         سراپرده از شهر بيرون كشيد            سپه را همه سوى هامون كشيد

         سپاهى كه خورشيد شد ناپديد            چو گرد سياه از ميان بردميد

         نه دريا پديد و نه هامون و كوه            زمين آمد از پاى اسپان ستوه‏

         همى راند لشكر بران سان دمان            نجست ايچ هنگام رفتن زمان‏

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پیش بینی کردن

(کَ دَ) (مص ل.)
۱- احتیاط کردن.
۲- پی بردن به حوادث قبل از وقوع آن‌ها.

پیش تاز

(ص فا.) پیشرو، طلایه دار.

پیش خان

(اِمر.) پیش خان، میز درازی که فروشنده کالا پشت آن می‌ایستد.

پیش خانه

(نِ) (اِمر.)
۱- پیشگاه خانه.
۲- ایوان.
۳- لوازم و اسباب سفر که از پیش فرستاده شود.

پیش خوان

(~.) (ص فا.)
۱- کسی که در مجلس تازه واردان را معرفی می‌کند.
۲- کسی که پیش از وعظ و روضه خوانی، مجلس را با روضه خواندن آماده می‌کند، پامنبری.

پیش خواندن

(خا دَ) (مص م.) احضار کردن.

پیش خور

(خُ) (اِمص.) گرفتن و مصرف کردن پول کالایی که تحویل داده نشده یا کاری که انجام نشده.

پیش دادن

(دَ) (مص م.)
۱- دادن از پیش، دادن از قبل.
۲- درس را به معلم پس دادن.
۳- ضمه دادن حرف، مضموم خواندن حرفی را.
۴- مضموم نوشتن حرفی را.

پیش دانشگاهی

(نِ) (ص نسب. اِ.) مربوط یا منسوب به پیش از آموزش دانشگاهی.
۲- دوره یکساله تحصیلی پایان دبیرستان برای آماده کردن داوطلب جهت ورود به دانشگاه.

پیش دبستانی

(دَ بِ) (ص نسب. اِ.)
۱- مربوط به کودکانی که هنوز به دبستان نرفته‌اند.
۲- دوره آموزش پیش از دبستان، دوره آمادگی.

پیش درآمد

(دَ مَ)
۱- مقدمه.
۲- قطعه‌ای که در آغاز دستگاهی خوانند یا نوازند.

پیش رفتن

(رَ تَ) (مص ل.) نزدیک رفتن.

پیش فاکتور

(تُ) [ فا - انگ. ] (اِ.) برگه‌ای که نشان می‌دهد فروشنده آمادگی فروش کالایی را به بهای اعلام شده دارد.

پیش فروش

(فُ) (اِمص.) فروختن مال یا غله قبل از مهیا شدن، دریافت پول پیش از تحویل مال یا غله.

پیش فنگ

(فَ) (اِمر.) عملی است که سربازان با تفنگ انجام دهند بدین طریق: نخست تفنگ عمودی به زمین و مماس با پای راست قرار دارد با یک حرکت تفنگ را با دست راست از زمین بلند کنند و در هوا بچرخانند ...

پیش قبض

(قَ) [ فا - ع. ] (اِمر.)
۱- نوعی از اسلحه.
۲- فنی است از کشتی و آن عبارت است از دست بر دست حریف گذاشتن و به انواع مختلف زور زدن.
۳- محلی است از قسمت جلو کمر و نواحی مجاور که ...

پیش قراول

(قَ وُ) [ فا - تر. ] (اِ.)
۱- سربازی که پیش از دیگران برای دیده بانی و نگهبانی حرکت می‌کند.
۲- جلودار.

پیش قسط

(قِ) (اِمر.)
۱- مساعده، وجهی که پیشکی دهند.
۲- قسمت نخست از چند قسط.
۳- بیعانه.

پیش مرگ

(مَ) (ص مر.)
۱- کسی که حاضر است پیش از مرگ عزیزش بمیرد، قربانی، فدا.
۲- کسی که پیش از پادشاه، اندکی از غذای او را می‌خورد تا از سالم بودن آن اطمینان حاصل شود.

پیش نشین

(نِ) (ص فا.) کسی که در بالای مجلس نشیند.


دیدگاهتان را بنویسید