دیوان حافظ – به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آبِ روشنِ می عارفی طهارت کرد
عَلَی الصَّباح، که میخانه را زیارت کرد

همین که ساغرِ زَرّینِ خور، نهان گردید
هِلال عید به دورِ قدح اشارت کرد

خوشا نماز و نیازِ کسی که از سرِ درد
به آبِ دیده و خونِ جگر طهارت کرد

امام خواجه، که بودش سرِ نمازِ دراز
به خونِ دخترِ رَز خرقه را قِصارت کرد

دلم ز حلقهٔ زلفش به جان خرید آشوب
چه سود دید ندانم که این تجارت کرد

اگر امامِ جماعت طلب کند امروز
خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد







  دیوان حافظ - سحر بلبل حکایت با صبا کرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ
خزانه‌ای به کف آور ز گنج قارون بیش
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

جهیدن

(جَ دَ) (مص ل.) جست زدن.

جهیر

(جَ) [ ع. ] (ص.) بلندآواز.

جهیز

(جَ) (اِ.) واژه‌ای است گرفته شده از عربی به معنی اسباب و اثاثیه‌ای که عروس با خود به خانه داماد می‌برد.

جهیز

(جَ) [ ع. ] (اِ.) اسب چابک و تندرو.

جهیزیه

(جَ یّ) نک جَهیز.

جو

(اِ.) = جوغ. یوغ. جغ. جوه: چوبی که به وقت شیار کردن زمین بر گردن گاو گذارند.

جو

(جُ) (اِ.) گیاهی از خانواده گندمیان جزو دسته غلات که دارای سنبله ساده‌ای است.

جو

[ په. ] (اِ.) رود کوچک.

جو

(جَ وّ) [ ع. ]
۱- هوای گرداگرد زمین، اتمسفر.
۲- کنایه از: اوضاع و احوال.

جواب

(جَ) [ ع. ]
۱- (اِ.) پاسخ.
۲- آن چه پس از حل مسئله یا معادله به دست می‌آید.
۳- (اِمص.) جبران، تلافی.
۴- نتیجه آزمایش یا آزمون.

جواب کردن

(~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) به کسی جواب رد دادن.

جواد

(جَ) [ ع. ] (ص.) بخشنده، راد.

جواد

(جَ وّ) [ ع. ] (ص.) بسیار بخشنده.

جواد

(جَ) [ ع. ] (ص.) اسب تندرو.

جوار

(جِ) [ ع. ] (اِ.) همسایگی، نزدیکی.

جوارح

(جَ رِ) [ ع. ] (اِ.) جِ جارحه.
۱- اندام‌ها.
۲- مرغان شکاری.

جوارش

(جَ رِ) [ معر. گوارش ] (اِ.)
۱- نوعی حلوا.
۲- ترکیبی است که به جهت هضم طعام خورند.
۳- معجونی مفرح و مقوی و محلل ریاح و مصلح اغذیه.

جواری

(جَ) (اِ.) ذرت، بلال.

جواری

(جَ) [ ع. ] (اِ.) جِ جاریه.
۱- کنیزکان.
۲- کشتی‌های بزرگ.

جواز

(جَ) (اِ.) = گواز: چوبدستی که با آن گاو و خر را رانند.


دیدگاهتان را بنویسید