دیوان حافظ – اگر روم ز پی‌اش فتنه‌ها برانگیزد

اگر روم ز پی‌اش فتنه‌ها برانگیزد

اگر روم ز پِی‌اش فتنه‌ها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد

و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری
چو گَرد در پِی‌اش افتم چو باد بُگْریزد

و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس
ز حُقِّهٔ دهنش چون شکر فرو ریزد

من آن فریب که در نرگسِ تو می‌بینم
بس آبروی که با خاک ره برآمیزد

فراز و شیب بیابان عشق، دامِ بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد

تو عمر خواه و صبوری که چرخِ شعبده باز
هزار بازی از این طُرفه‌تر برانگیزد

بر آستانهٔ تسلیم سر بِنِه حافظ
که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد





  شاهنامه فردوسی - آمدن كى ‏قباد به استخر پارس
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار
خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هم آهنگی کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.)
۱- متحد شدن.
۲- برابری کردن در امری.
۳- توافق کردن و تناسب داشتن چند صدای مختلف با هم.

هم آواز

(هَ) (ص.)
۱- هم صدا.
۲- هم زبان، متفق القول.

هم بازی

(هَ)(ص.)
۱- کسی که با شخص یا اشخاصی دیگر بازی کند.
۲- هنرپیشه‌ای که با هنرپیشه دیگر در فیلم یا نمایش نامه‌ای بازی کند.

هم بستر

(هَ. بَ تَ) (ص.) یار و رفیق بستر، زن و مرد که با هم در یک بستر بخوابند.

هم بسته

(هَ بَ تِ) (اِمر.) آلیاژ.

هم تازیانه

(هَ. ن) (ص.) شریک در تاخت و تاز و تاراج.

هم ترازو

(هَ. تَ) (ص.) برابر، مساوی.

هم تک

(~. تَ) (ص.) رفیق، همراه.

هم جنس

(هَ. جِ) [ فا - ع. ] (ص مر.)
۱- متعلق به یک جنس (نر یا ماده).
۲- از یک قوم یا نژاد.
۳- متجانس.

هم جوار

(~. جَ) [ فا - ع. ] (ص.) همسایه.

هم خوابه

(~. خا بِ) (ص.) همسر.

هم خوابگی

(~. خا بِ) (حامص.) با هم در یک بستر خوابیدن و عشق بازی کردن، هم - بستری.

هم داستان

(~.) (ص.) موافق، هم فکر.

هم دندان

(~. دَ) (اِمر.) هم نبرد، حریف.

هم دوره

(~. دُ ر)(ص مر.)۱ - هم عصر، معاصر.
۲- شریک دوره تحصیلی.

هم رس

(~. رَ) (ص.) هم آهنگ، یک جهت، متفاوت.

هم ریش

(~.) (ص.)
۱- هم سن و سال.
۲- باجناق.

هم زانو

(~.) (ص.) هم نشین.

هم زدن

(~. زَ دَ) (مص م.) در هم آمیختن، به هم زدن.

هم زلف

(~. زُ) (ص.) باجناغ، دو مرد که دو خواهر را به زنی گرفته باشند.


دیدگاهتان را بنویسید