دیوان حافظ – آن کس که به دست جام دارد

آن کس که به دست جام دارد

آن کس که به دست، جام دارد
سلطانیِ جَم، مُدام دارد

آبی که خِضِر، حیات از او یافت
در می‌کده جو، که جام دارد

سررشتهٔ جان، به جام بگذار
کاین رشته از او نظام دارد

ما و مِی و زاهدان و تقوا
تا یار، سرِ کدام دارد

بیرون ز لبِ تو ساقیا نیست
در دور، کسی که کام دارد

نرگس همه شیوه‌های مستی
از چشمِ خوشت به وام دارد

ذکرِ رخ و زلف تو دلم را
وردی‌ست که صبح و شام دارد

بر سینهٔ ریشِ دردمندان
لعلت نمکی تمام دارد

در چاهِ ذَقَن چو حافظ ای جان
حُسنِ تو دو صد غلام دارد








  دیوان حافظ - در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم
ذاک دعوای و ها انت و تلک الایام
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هم آهنگی کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.)
۱- متحد شدن.
۲- برابری کردن در امری.
۳- توافق کردن و تناسب داشتن چند صدای مختلف با هم.

هم آواز

(هَ) (ص.)
۱- هم صدا.
۲- هم زبان، متفق القول.

هم بازی

(هَ)(ص.)
۱- کسی که با شخص یا اشخاصی دیگر بازی کند.
۲- هنرپیشه‌ای که با هنرپیشه دیگر در فیلم یا نمایش نامه‌ای بازی کند.

هم بستر

(هَ. بَ تَ) (ص.) یار و رفیق بستر، زن و مرد که با هم در یک بستر بخوابند.

هم بسته

(هَ بَ تِ) (اِمر.) آلیاژ.

هم تازیانه

(هَ. ن) (ص.) شریک در تاخت و تاز و تاراج.

هم ترازو

(هَ. تَ) (ص.) برابر، مساوی.

هم تک

(~. تَ) (ص.) رفیق، همراه.

هم جنس

(هَ. جِ) [ فا - ع. ] (ص مر.)
۱- متعلق به یک جنس (نر یا ماده).
۲- از یک قوم یا نژاد.
۳- متجانس.

هم جوار

(~. جَ) [ فا - ع. ] (ص.) همسایه.

هم خوابه

(~. خا بِ) (ص.) همسر.

هم خوابگی

(~. خا بِ) (حامص.) با هم در یک بستر خوابیدن و عشق بازی کردن، هم - بستری.

هم داستان

(~.) (ص.) موافق، هم فکر.

هم دندان

(~. دَ) (اِمر.) هم نبرد، حریف.

هم دوره

(~. دُ ر)(ص مر.)۱ - هم عصر، معاصر.
۲- شریک دوره تحصیلی.

هم رس

(~. رَ) (ص.) هم آهنگ، یک جهت، متفاوت.

هم ریش

(~.) (ص.)
۱- هم سن و سال.
۲- باجناق.

هم زانو

(~.) (ص.) هم نشین.

هم زدن

(~. زَ دَ) (مص م.) در هم آمیختن، به هم زدن.

هم زلف

(~. زُ) (ص.) باجناغ، دو مرد که دو خواهر را به زنی گرفته باشند.


دیدگاهتان را بنویسید