دیوان حافظ – آن کس که به دست جام دارد

آن کس که به دست جام دارد

آن کس که به دست، جام دارد
سلطانیِ جَم، مُدام دارد

آبی که خِضِر، حیات از او یافت
در می‌کده جو، که جام دارد

سررشتهٔ جان، به جام بگذار
کاین رشته از او نظام دارد

ما و مِی و زاهدان و تقوا
تا یار، سرِ کدام دارد

بیرون ز لبِ تو ساقیا نیست
در دور، کسی که کام دارد

نرگس همه شیوه‌های مستی
از چشمِ خوشت به وام دارد

ذکرِ رخ و زلف تو دلم را
وردی‌ست که صبح و شام دارد

بر سینهٔ ریشِ دردمندان
لعلت نمکی تمام دارد

در چاهِ ذَقَن چو حافظ ای جان
حُسنِ تو دو صد غلام دارد








  دیوان حافظ - سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

آمرزش نقد است کسی را که در این جا
یاریست چو حوری و سرایی چو بهشتی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ملوک

(مُ) [ ع. ] (اِ.) جِ ملک ؛ پادشاهان.

ملوک الطوایفی

(مُ کُ طَّ یِ) [ ع. ] (اِمر.) فرمانروایی مالکین بزرگ و سران هر منطقه بر رعایا و مردم آن منطقه.

ملوکانه

(مُ نِ) [ ع - فا. ] (ص.) شاهانه، پادشاهانه.

ملچخ

(مِ چَ) (اِ.) سنگی که در فلاخن گذارند و پرتاب کنند.

ملک

(مَ لَ) [ ع. ] (اِ.) فرشته. ج. ملایک، ملایکه.

ملک

(مَ لِ) [ ع. ] (اِ.) پادشاه، صاحب ملک. ج. ملوک.

ملک

(مُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- پادشاهی.
۲- بزرگی، عظمت.

ملک

(مِ) [ ع. ]
۱- (اِ.) آنچه در تصرف شخص باشد.
۲- زمین متعلق به شخص.

ملک الموت

(مَ لَ کُ لْ مَ) [ ع. ] (اِ.) عزراییل، فرشته‌ای که جان انسان را می‌گیرد.

ملکات

(مَ لَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ملکه.

ملکت

(مُ کَ) [ ع. ملکه ] (اِ.)
۱- پادشاهی، سلطنت.
۲- کشور، مملکت.

ملکت رانی

(~.) [ ع - فا. ] (حامص.) کشور - داری، سلطنت.

ملکه

(مَ لَ کِ) [ ع. ملکه ] (اِ.) سرعت ادراک و دریافت ذهن. ج. ملکات.

ملکه

(~.) [ ع. ملکه ] (اِ.)
۱- زن پادشاه، شهبانو.
۲- زنی که پادشاه باشد.
۳- زنی که نمونه بارز یک خصوصیت ظاهری یا باطنی است: ملکه عصمت، ملکه زیبایی و مانند آن.
۴- جنس ماده بالغ و بارور در جامعه حشره‌های اجتماعی (زنبور ...

ملکه شدن

(~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) بسیار خوب و دقیق در یاد و حافظه ماندن.

ملکوت

(مَ لَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- سلطه الهی و آسمانی.
۲- عالم فرشتگان.

ملکوک

(مَ) [ ع. ] (ص.)
۱- لکه دار.
۲- کنایه از: بدنام.

ملکیت

(مِ یَّ) [ ع. ] (مص جع.) ملک بودن (رابطه‌ای است مشروع میان مالک و مملوک و ملک).

ملی

(مَ لِ یّ) [ ع. ] (ص.) توانگر، توانا.

ملی

(مِ لّ) [ ع. ] (ص نسب.)
۱- آن چه مربوط به ملت و قوم باشد.
۲- طرفدار ملت، هوادار ملت.


دیدگاهتان را بنویسید