دیوان حافظ – آن کس که به دست جام دارد

آن کس که به دست جام دارد

آن کس که به دست، جام دارد
سلطانیِ جَم، مُدام دارد

آبی که خِضِر، حیات از او یافت
در می‌کده جو، که جام دارد

سررشتهٔ جان، به جام بگذار
کاین رشته از او نظام دارد

ما و مِی و زاهدان و تقوا
تا یار، سرِ کدام دارد

بیرون ز لبِ تو ساقیا نیست
در دور، کسی که کام دارد

نرگس همه شیوه‌های مستی
از چشمِ خوشت به وام دارد

ذکرِ رخ و زلف تو دلم را
وردی‌ست که صبح و شام دارد

بر سینهٔ ریشِ دردمندان
لعلت نمکی تمام دارد

در چاهِ ذَقَن چو حافظ ای جان
حُسنِ تو دو صد غلام دارد








  دیوان حافظ - خیال روی تو در هر طریق همره ماست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

صد جوی آب بسته‌ام از دیده بر کنار
بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

مشیمیه

(مَ یِّ) [ ع. مشیمه ] (اِ.) پرده‌ای است عروقی که بافت اصلی اش از نسج ملتحمه‌است و در زیر پرده صلبیه قرار گرفته که دومین طبقه کره چشم را می‌سازد و شامل رگ‌های خونی و مواد رنگین است.

مص

(مَ صّ) [ ع. ] (مص م.) مکیدن.

مصاب

(مُ) [ ع. ] (اِمف.)
۱- مصیبت زده.
۲- راست و درست به هدف رسیده.
۳- صواب داشته شده.

مصابرت

(مُ بَ رَ) [ ع. مصابره ] (مص ل.) شکیبایی کردن، با صبر و شکیبایی پیروز شدن.

مصابیح

(مَ) [ ع. ] (اِ.) جِ مصباح ؛ چراغ‌ها.

مصاحب

(مُ حِ) [ ع. ] (اِفا.) هم صحبت، هم نشین.

مصاحبت

(مُ حَ بَ) [ ع. مصاحبه ] (مص ل.)
۱- همراه کردن، همراه شدن.
۲- گفتگو کردن، هم صحبت بودن.

مصاحبه

(مُ حَ بَ یا بِ) [ ع. مصاحبه ] نک مصاحبت. ؛ ~ مطبوعاتی ؛ رادیویی ؛ تلویزیونی: گفت و گو با شخصیت سیاسی، فرهنگی، ادبی، علمی یا هر کس دیگر به منظور پخش از رادیو و تلویزیون ...

مصاحف

(مَ حِ) [ ع. ] (اِ.) جِ مصحف.

مصادر

(مَ دِ) [ ع. ] (اِ.) جِ مصدر.

مصادره

(مُ دِ رِ) [ ع. مصادره ] (مص م.)
۱- مال کسی را به زور ضبط کردن.
۲- جریمه کردن، تاوان گرفتن.

مصادف

(مُ دِ) [ ع. ] (اِفا.) برخورد کننده، روبرو شونده.

مصادقت

(مُ دَ قَ) [ ع. مصادقه ] (مص ل.) از روی اخلاص با کسی دوست شدن.

مصادمت

(مُ دَ یا دِ مَ) [ ع. مصادمه ] (اِمص.) برخورد، تصادم.

مصادیق

(مَ) [ ع. ] (اِ.) جِ مصداق.

مصارع

(مَ رِ) [ ع. ] (اِ.) ج. مَصرع. مهلکه‌ها، جای بر زمین افکندن.

مصارعت

(مُ رَ عَ) [ ع. مصارعه ] (مص ل.) با هم کُشتی گرفتن.

مصارف

(مَ رِ) [ ع. ] (اِ.) جِ مصرف.

مصارفه

(مُ رِ فِ یا رَ فَ) [ ع. مصارفه ]
۱- (مص م.) مبادله کردن.
۲- (اِ.) عوارضی که به مقتضای حال مؤدیان مالیات برای جبران کسر درآمدهای مالیاتی از آنان وصول می‌شد.

مصاص

(مُ) [ ع. ] (اِ.) خالص از هر چیزی.


دیدگاهتان را بنویسید