شاهنامه فردوسی – رفتن پادشاه مازندران به جنگ كیكاوس

رفتن پادشاه مازندران به جنگ كی‏كاوس

چو رستم ز مازندران گشت باز            شه اندر زمان رزم را كرد ساز

         سراپرده از شهر بيرون كشيد            سپه را همه سوى هامون كشيد

         سپاهى كه خورشيد شد ناپديد            چو گرد سياه از ميان بردميد

         نه دريا پديد و نه هامون و كوه            زمين آمد از پاى اسپان ستوه‏

         همى راند لشكر بران سان دمان            نجست ايچ هنگام رفتن زمان‏

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کوفیه

(یَّ) [ ع. کوفیه ] (اِ.) دستار چهار - گوشه‌ای که مردان عرب روی سر خود می‌ - اندازند و رشته‌ای مخصوص هم روی آن بر سر می‌گذارند که عقال نامیده می‌شود.

کول

(اِ.) گلیم و پلاس کهنه.

کول

(اِ.) پشت، به ویژه بخش بالای پشت انسان یا حیوان، گُرده.

کول

(اِ.)
۱- کتف، دوش.
۲- آبگیر، برکه.

کول کردن

(کَ دَ) (مص م.)(عا.) حمل کردن بار یا شخصی را بر روی شانه یا پشت.

کولا

(اِ.) = شولا: جامه‌ای پشمین که شبانان پوشند.

کولاب

(اِمر.) آبگیر، استخر.

کولاک

(اِ.) طوفان دریا، موج شدید و بزرگ.

کولاک کردن

(کَ دَ)(مص ل.)۱ - متلاطم شدن امواج دریا.
۲- (عا.) هنگامه به پا کردن.

کولخ

(لَ) (اِ.) آتشدان، منقل.

کولر

(لِ) ([ انگ. ] (اِ.) دستگاهی معمولاً برقی برای خنک کردن هوای داخل یک فضا.

کولنج

(لَ) (اِ.) قولنج، درد کمر.

کولنگ

(لَ) (ص.) هیز، مخنث.

کوله

(لِ) باری که روی دوش حمل کنند.

کوله

(لَ) (ص.) احمق، نادان.

کوله پشتی

(لِ. پُ) (اِمر.) کیف یا کیسه‌ای که برای حمل بار بر پشت بندند.

کولی

(حامص.) سواری روی کول و پشت.

کولی

(کُ) (ص نسب.)
۱- دوره گرد، بیابانگرد.
۲- فاحشه.
۳- غرشمال، ارقه.

کولیت

(کُ) [ فر. ] (اِ.) ورم مخاط روده فراخ که معمولاً با عوارض دفع بلغم و خون و چرک همراه است، ورم قولون.

کولیدن

(دَ) (مص ل.) کندن، کاویدن زمین.


دیدگاهتان را بنویسید