شاهنامه فردوسی – رفتن پادشاه مازندران به جنگ كیكاوس

رفتن پادشاه مازندران به جنگ كی‏كاوس

چو رستم ز مازندران گشت باز            شه اندر زمان رزم را كرد ساز

         سراپرده از شهر بيرون كشيد            سپه را همه سوى هامون كشيد

         سپاهى كه خورشيد شد ناپديد            چو گرد سياه از ميان بردميد

         نه دريا پديد و نه هامون و كوه            زمين آمد از پاى اسپان ستوه‏

         همى راند لشكر بران سان دمان            نجست ايچ هنگام رفتن زمان‏

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پی سپار کردن

(~. س ِ. کَ دَ)
۱- (مص ل.) گذشتن.
۲- (مص م.) لگدمال کردن.

پی سپاردن

(~. س ِ دَ) (مص ل.) پی سپردن، راه رفتن.

پی سپر

(~. سِ پَ)۱ - (ص فا.)رونده، سالک.
۲- (ص مف.) پایمال شده، لگدکوب شده.

پی سپردن

(~. س ِ پَ دَ)(مص م.)
۱- پایمال کردن.
۲- عبور کردن.

پی سپید

(پَ یا پِ س ِ) (ص مر.)=پی سفید: شوم قدم، نامبارک.

پی فراخ

(پِ. فَ) (ص مر.) تندرو، افراطی.

پی فشردن

(پِ. فِ شُ دَ) (مص. ل) پافشاری، اصرار.

پی کردن

(پِ. کَ دَ) (مص م.) رگ و پی پا را قطع کردن، عاجز کردن.

پی کور کردن

(پِ. کَ دَ) (مص م.) از بین بردن اثر چیزی، پی گم کردن.

پی گرد

(~. گَ)
۱- (مص مر.) گشتن در پی چیزی.
۲- (ص.) کسی که در پی چیزی می‌گردد.

پی گم

(~. گُ) (ص مر.) گم و ناپیدا، ناپدید، مفقودالاثر.

پی گیر

(~.) (ص فا.) دنبال کننده.

پی گیری

(~.) (حامص.)
۱- تعقیب، دنبال.
۲- ادامه دادن.

پی. اچ. دی

(اِ) [ انگ. ]Ph.D (اِ.) دکترای تخصصی در رشته‌های دانشگاهی.

پیا

(ص. اِ.)
۱- مرد کامل.
۲- باارج، ارزنده.
۳- متمول، صاحب اعتبار.

پیاب

(اِمر.) نک پایاب.

پیاده

(دِ) (ص. اِ.)
۱- کسی که با پای راه می‌رود و سواره نیست.
۲- بخشی از ارتش که سواره نیستند.
۳- ضعیف، مسکین.
۴- یکی از مهره‌های شطرنج.
۵- عامی، بی سواد.

پیاده رو

(~. رُ) (اِمر.) قسمی از دو جانب خیابان که محل رفت و آمد عابران پیاده‌است.

پیاده شدن

(~. شُ دَ)(مص ل.)۱ - عزل کردن.
۲- (عا.) هزینه سنگین را متحمل شدن، پیشامد هزینه بَر.

پیاده نظام

(~. نِ) [ فا - ع. ] (اِمر.) بخشی از لشکر که افراد آن پیاده‌اند.


دیدگاهتان را بنویسید