دیوان حافظ – گل بی‌رخ یار خوش نباشد

گل بی‌رخ یار خوش نباشد

گل بی‌رخِ یار خوش نباشد
بی‌باده بهار خوش نباشد

طَرفِ چمن و طوافِ بستان
بی‌لاله‌عذار خوش نباشد

رقصیدن سرو و حالتِ گُل
بی‌صوتِ هَزار خوش نباشد

با یارِ شکرلبِ گل‌اندام
بی‌بوس و کنار خوش نباشد

هر نقش که دستِ عقل بندد
جز نقشِ نگار، خوش نباشد

جان نقدِ مُحَقَّر است حافظ
از بهرِ نثار خوش نباشد




  شاهنامه فردوسی - ستایش پیامبر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فتنهٔ صد انجمن، آشوب صد هنگامه‌ایم
گر به ظاهر چون شراب کهنه خاموشیم ما
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آب لیمو

[ فا - سنس. ] (اِمر.) آبی که از فشردن لیمو ترش به دست می‌آید.

آب مروارید

(مُ) (اِمر.) نوعی بیماری چشم که بر اثر پیری یا بیماری یا ضربه، عدسی چشم تیره شود.

آب معدنی

(مَ دَ) (اِمر.) آبی که از زمین جوشد و دارای گوگرد و املاح دیگر است.

آب میوه گیری

(وِ)
۱- (اِ.) دستگاهی که با آن آب میوه را می‌گیرند.
۲- (حامص.) کشیدن آب میوه‌ها.

آب نبات

(نَ) (اِمر.) نوعی شیرینی که با شیره شکر سازند. ؛ ~ چوبی آب نبات مخصوص کودکان که معمولاً دسته چوبی یا پلاستیکی دارد. ؛ ~ قیچی آب نباتی که پیش از سرد شدن آن را به ...

آب نشاط

(بِ نَ) [ فا - ع. ] (اِمر.) منی.

آب نما

(نَ) (اِمر.)
۱- حوض یا جوی آب در خانه یا باغ که نمایان باشد.
۲- سراب.

آب نکشیده

(نَ کِ دِ) (ص مر.)۱ - بد و زشت.
۲- نامفهوم.

آب و رنگ

(بُ رَ)
۱- (اِمر.) پرده‌ای که با آب و رنگ نقاشی شده باشد.
۲- (ص مر.) (کن.) شادابی چهره.

آب و هوا

(بُ هَ) [ فا - ع. ] (اِمر.) مجموع آثار جوّی اعم از سرماو گرما در یک شهر یا ناحیه.

آب و گل

(بُ گِ) (اِمر.)
۱- بنا، ساختمان.
۲- زمین، ملک. ؛ از ~ درآمدن کنایه از: به سن رشد و بلوغ رسیدن.

آب ورز

(وَ) (ص فا.)
۱- شناگر.
۲- غواص.
۳- ملاح.

آب پا

(اِفا.) میرآب، کسی که در تقسیم آب نظارت کند.

آب پاش

(اِمر.) آلتی دسته دار و سر پهن و سوراخ سوراخ برای آب دادن به گیاهان.

آب پاشان

(بْ) (اِمر.) نک آبریزگان.

آب پز

(پَ)(اِمر.)آنچه که در آب ساده و بی - روغن پخته شده باشد.

آب پشت

(بِ پُ) (اِمر.) منی، آب مرد.

آب پیکر

(پِ یْ کَ) (اِمر.)
۱- ستاره، کوکب.
۲- روشنایی صور فلکی.

آب چرا

(چَ) (اِمر.)
۱- ناشتایی، غذای اندک.
۲- خوراک وحوش و طیور.

آب چشم

(بِ چَ) (اِمر.) اشک، سرشک.


دیدگاهتان را بنویسید