دیوان حافظ – گل بی‌رخ یار خوش نباشد

گل بی‌رخ یار خوش نباشد

گل بی‌رخِ یار خوش نباشد
بی‌باده بهار خوش نباشد

طَرفِ چمن و طوافِ بستان
بی‌لاله‌عذار خوش نباشد

رقصیدن سرو و حالتِ گُل
بی‌صوتِ هَزار خوش نباشد

با یارِ شکرلبِ گل‌اندام
بی‌بوس و کنار خوش نباشد

هر نقش که دستِ عقل بندد
جز نقشِ نگار، خوش نباشد

جان نقدِ مُحَقَّر است حافظ
از بهرِ نثار خوش نباشد




  دیوان حافظ - نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

لب فرو بستم رهی بی روی گلچین و امیر
در فراق همنوایان از نوا افتاده ام
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آب پشت

(بِ پُ) (اِمر.) منی، آب مرد.

دیدگاهتان را بنویسید