شاهنامه فردوسی – داستان دقیقی سخن سرای

گفتار اندر داستان دقیقی سخن سرای

         چو از دفتر اين داستانها بسى            
همى خواند خواننده بر هر كسى‏

جهان دل نهاده بدين داستان
همان بخردان نيز و هم راستان‏

         جوانى بيامد گشاده زبان            
سخن گفتن خوب و طبع روان‏

         بشعر آرم اين نامه را گفت من           
 ازو شادمان شد دل انجمن‏

         جوانيش را خوى بد يار بود            
ابا بد هميشه به پيكار بود

         برو تاختن كرد ناگاه مرگ           
 نهادش بسر بر يكى تيره ترگ‏

         بدان خوى بد جان شيرين بداد            
نبد از جوانيش يك روز شاد

         يكايك ازو بخت برگشته شد            
بدست يكى بنده بر كشته شد

         برفت او و اين نامه ناگفته ماند            
چنان بخت بيدار او خفته ماند

     الهى عفو كن گناه و را    
بيفزاى در حشر جاه و را

  دیوان حافظ - خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل
که بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

جولاهه

(جُ هِ) نک جولاه.

جولخ

(جو یا جُ لَ) [ معر. ] (اِ.)
۱- نوعی پارچه پشمین خشن که از آن خ و رجین و جوال درست کنند.
۲- جامه پشمین که درویشان و قلندران پوشند.

جولخی

(جُ لَ) [ معر. ] (ص نسب.) پشمینه - پوش، جولقی.

جوله

(جو یا جُ لِ) (اِ.) سبزه، چمن.

جوله

(جُ لَ) (ص.) بافنده، جوله.

جوله

(جُ لِ یا لَ) (اِ.)
۱- تیردان، ترکش.
۲- خارپشت بزرگ.

جولیدن

(جُ دَ) نک ژولیدن.

جولیک

(جُ) (ص.) رند، زیرک.

جون

(جُ) [ ع. ] (ص.) سیاه.

جون

(جَ وَ) (اِ.) چوبی که در زیر آن غلطک‌ها نصب کرده و بر گردن گاو می‌بستند و بر بالای غله‌ای که از کاه جدا نشده بود می‌گرداندند تا غله از کاه جدا شود.

جوندگان

(جَ وَ دَ یا دِ) (اِ.)
۱- جِ جونده.
۲- دسته‌ای از پستانداران تیزدندان که دندان‌های پیشین آن‌ها پیوسته رشد می‌کند، به طوری که جانور ناچار است برای کوتاه کردن آن‌ها هر چیز را که در دسترس می‌یابد بجود، ...

جوهر

(جُ هَ) [ معر. ] (اِ.)
۱- اصل و عصاره هر چیز.
۲- هر چیزی که قایم به ذات خودش است.
۳- هر سنگ گرانبها.

جوهردار

(~.) [ معر - فا. ] (ص مر.)
۱- نژاده، اصیل.
۲- مستعد، کاری.
۳- شمشیر و تیغ آبداده و تیز.

جوهرفرد

(~ فَ) (اِ.) کوچکترین بخش هر جسم که دیگر قابل تجزیه نباشد.

جوهری

(جُ هَ) [ معر. ] (ص نسب.)
۱- هر چیز جوهردار.
۲- جواهرفروش.

جوژک

(جُ ژَ) (ا.) جوجه.

جوگندمی

(جُ گَ دُ)
۱- (ص نسب.) منسوب به جوگندم.
۲- (کن.) موی سر و ریش که سیاه و سفید باشد.

جوگی

[ هن د. ] (اِ.) یوگی، مرتاض هندی.

جویا

(ص فا.) جوینده، جستجو کننده.

جویان

(ص فا.) جستجو کننده.


دیدگاهتان را بنویسید