شاهنامه فردوسی – داستان دقیقی سخن سرای

گفتار اندر داستان دقیقی سخن سرای

         چو از دفتر اين داستانها بسى            
همى خواند خواننده بر هر كسى‏

جهان دل نهاده بدين داستان
همان بخردان نيز و هم راستان‏

         جوانى بيامد گشاده زبان            
سخن گفتن خوب و طبع روان‏

         بشعر آرم اين نامه را گفت من           
 ازو شادمان شد دل انجمن‏

         جوانيش را خوى بد يار بود            
ابا بد هميشه به پيكار بود

         برو تاختن كرد ناگاه مرگ           
 نهادش بسر بر يكى تيره ترگ‏

         بدان خوى بد جان شيرين بداد            
نبد از جوانيش يك روز شاد

         يكايك ازو بخت برگشته شد            
بدست يكى بنده بر كشته شد

         برفت او و اين نامه ناگفته ماند            
چنان بخت بيدار او خفته ماند

     الهى عفو كن گناه و را    
بيفزاى در حشر جاه و را

  شاهنامه فردوسی - پرسيدن سهراب نام سرداران ايران را از هجير
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از جوانی داغها بر سینهٔ ما مانده است
نقش پایی چند ازان طاوس بر جا مانده است
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

جوزا

(جُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- دو پیکر، نام یکی از صورت‌های فلکی جنوب شرقی.۲ - نام سومین برج از منطقه البروج که خورشید در حرکت ظاهری خود در خردادماه در این صورت فلکی دیده می‌شود.
۳- نام هشتمین منزلِ ماه که ...

جوزاغند

(جُ غَ) (اِمر.) هلو یا شفتالوی خشک کرده که مغز گردو در میان آن آکنده باشند.

جوزبویا

(جَ یا جُ زِ) (اِمر.) [ معر. ] گیاهی از تیره بسباسه‌ها که درختی است دو پایه به ارتفاع ۸ تا ۱۰ متر، دارای برگ‌های دایمی و کامل و پایا و ساده و متناوب و بیضوی و نوک تیز بدون ...

جوزغند

(غَ) (اِمر.) جوزاغند.

جوزغه

(جُ زَ غِ) [ معر. ] (اِ.) غلاف پنبه.

جوزن

(جَ یا جُ زَ) (ص فا. اِمر.) = جوزننده: طایفه‌ای در هند که دانه جو و گندم را به زعفران زرد کنند و افسونی بر آن خوانند و کسی را که خواهند مسخر خود سازند از آن دانه‌ها بر وی ...

جوزه

(جَ زِ یا زَ) [ ع. جوزه ] (اِ.)
۱- واحد جوز، یک گردو. ؛ ~مطلقه: واحد وزن معادل نه درخمی و نزد بعضی مساوی چهار مثقال. ؛ ~ملکبه: واحد وزن معادل شش درخمی. ؛ ~نبطیه: واحد وزن ...

جوزهر

(جُ زَ هَ) [ ع. ] (اِمر.) فلک اول، فلک قمر.

جوزینه

(جَ نِ) (اِ.) نک گوزینه.

جوسق

(جُ سَ) [ معر. ] (اِ.) کوشک، قصر، کاخ.

جوسنگ

(جُ سَ) (اِمر.) مقدار یک جو.

جوسه

(جُ س) (اِ.)
۱- کوشک، قصر.
۲- بالاخانه.

جوش

۱ - (اِمص.) جوشش، غلیان.
۲- آشفتگی.
۳- هیجان، اضطراب.
۴- (اِ.) دانه‌ای ریز که بر پوست بدن ظاهر می‌شود.
۵- شورش دل.

جوش

(اِ.) نک گوش.

جوش بره

(بَ رَ یا رِ) (اِمر.) آشی است که آن را از خمیر گندم به شکل قطعات مثلث و مربع سازند و از گوشت و سبزی و مصالح دیگر پر کنند و در آب جوشانند و ماست و کشک بر آن ...

جوش خوردن

(خُ دَ) (مص ل.)
۱- به هم چسبیدن، به هم پیوند خوردن.
۲- سر گرفتن معامله.

جوش دادن

(دَ) (مص م.) به هم پیوستن دو چیز سخت (مخصوصاً فلز)، لحیم کردن.

جوش زدن

(~. زَ دَ)
۱- (مص ل.) (عا.) خشمگین شدن، داد و فریاد کردن.
۲- (مص م.) جوش دادن.

جوش کوره

(رِ یا رَ) (اِمر.) مواد مختلفی که در نتیجه ذوب سنگ‌های معدنی در کوره متحجر شوند و باقی مانند؛ اقلیمیا، کلیمیا نیز گویند.

جوش گرفتن

(گِ رِ تَ) (مص ل.) مضطرب شدن.


دیدگاهتان را بنویسید