شاهنامه فردوسی – داستان دقیقی سخن سرای

گفتار اندر داستان دقیقی سخن سرای

         چو از دفتر اين داستانها بسى            
همى خواند خواننده بر هر كسى‏

جهان دل نهاده بدين داستان
همان بخردان نيز و هم راستان‏

         جوانى بيامد گشاده زبان            
سخن گفتن خوب و طبع روان‏

         بشعر آرم اين نامه را گفت من           
 ازو شادمان شد دل انجمن‏

         جوانيش را خوى بد يار بود            
ابا بد هميشه به پيكار بود

         برو تاختن كرد ناگاه مرگ           
 نهادش بسر بر يكى تيره ترگ‏

         بدان خوى بد جان شيرين بداد            
نبد از جوانيش يك روز شاد

         يكايك ازو بخت برگشته شد            
بدست يكى بنده بر كشته شد

         برفت او و اين نامه ناگفته ماند            
چنان بخت بيدار او خفته ماند

     الهى عفو كن گناه و را    
بيفزاى در حشر جاه و را

  شاهنامه فردوسی - مردانگى منوچهر و سپاه او در جنگ با تور
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شاخ از شکوفه پنبه سرانجام می‌کند
از بهر داغ لاله که در خون نشسته است
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

جوشاندن

(دَ) (مص م.) به جوش آوردن هر مایع به وسیله حرارت.

جوشانده

(دِ) (ص مف.) گیاهی دارویی که آن را در آب جوشانیده سپس آب آن را صاف کرده برای معالجه به کار برند.

جوشانیدن

(دَ) (مص م.) نک جوشاندن.

جوشاک

(اِمص.) جوشیدن (مایعات)، جوشش.

جوشش

(ش) (اِمص.)
۱- عمل جوشیدن.
۲- خونگرمی، مهربانی.
۳- سازش، همدمی.

جوشن

(جُ شَ) [ ع. ] (اِ.) زره، لباس ویژه جنگ.

جوشن ور

(~. وَ) [ ع - فا. ] (اِ. ص.) جوشن دار، دارای جوشن.

جوشکاری

(حامص.) جوش دادن قطعات فلزی، لحیم کاری.

جوشی

(ص.)عصبانی، کسی که زود خشمگی ن می‌شود.

جوشیدن

(دَ) (مص ل.)
۱- به جوشش آمدن.
۲- فوران کردن آب از زمین.

جوشیده مغز

(دِ. مَ) (ص مر.)
۱- خشمناک.
۲- هوشیار.

جوع

[ ع. ] (اِ.) گرسنگی.

جوعان

(جُ) [ ع. ] (ص.) گرسنه.

جوغ

(اِ.)
۱- چوبی که روی گردن جفت گاو می‌گذاشتند و گاوآهن را بدان می‌بستند تا زمین را شیار زده و شخم کنند.
۲- جوی آب.

جوغن

(جَ غَ) (اِ.) هاون سنگی.

جوف

(جُ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) فراخ شدن.
۲- (اِ.) شکم و داخل هر چیزی.۳ - زمین فراخ و وسیع.

جوق

[ تر. ]
۱- (اِ.) گروه.
۲- (ص.) بسیار کثیر.

جوقه

(قِ) [ تر. ] (اِ.) دسته، گروه.

جولان

(جُ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) تاختن، تاخت زدن.
۲- (اِمص.) تاخت و تاز.

جولاه

(جُ)
۱- (ص.) بافنده، نساج.
۲- (اِ.) عنکبوت.


دیدگاهتان را بنویسید