دیوان حافظ – می‌دمد صبح و کله بست سحاب

می‌دمد صبح و کله بست سحاب

می‌دمد صبح و کِلِّه بست سحاب
الصَبوح الصَبوح یا اصحاب

می‌چکد ژاله بر رخِ لاله
المُدام المُدام یا احباب

می‌وزد از چمن نسیمِ بهشت
هان، بنوشید دَم به دَم مِیِ ناب

تخت زُمْرُد زده است گل به چمن
راحِ چون لعلِ آتشین دریاب

درِ میخانه بسته‌اند دگر
اِفتَتِح یا مُفَتِّح الاَبواب

لب و دَندانْت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه‌هایِ کباب

این چنین موسِمی عجب باشد
که ببندند میکده به شتاب

بر رخِ ساقیِ پری پیکر
همچو حافظ بنوش بادهٔ ناب







  دیوان حافظ - صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

سعی نابرده در این راه به جایی نرسی
مزد اگر می‌طلبی طاعت استاد ببر
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کهبل

(کَ بُ یا بَ) (ص.) نادان، احمق.

کهتاب

(کَ) (اِمر.) = کاه تاب:
۱- کاه دود.
۲- ادویه جوشانیده که گرماگرم به جهت تخفیف درد بر عضو ورم کرده و از جای برآمده بندند.

کهتر

(کِ تَ) (اِ.) خردتر، خردسال تر.

کهر

(کَ هَ) (ص.) اسبی که رنگش سرخ مایل به سیاهی باشد.

کهربا

(کَ رُ) (اِ.) یک نوع صمغ درختی به رنگ‌های زرد، سرخ و سفید که مانند سنگ سفت می‌شود. در اثر مالش خاصیّت الکتریسته پیدا می‌کند.

کهربارنگ

(~. رَ) (ص مر.) هر چیز زردرنگ مانند کهربا.

کهره

(کَ رَ یا رِ) (اِ.) بزغاله شیر مست.

کهسار

(کُ) (اِمر.) مخفف کوهسار.

کهسله

(کَ سَ لِ) (ص.) نادان، احمق.

کهشته

(کُ هَ تَ یا تِ) (اِ.) = کهسته: کوزه پر آب.

کهف

(کَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- غار. ج. کهوف.
۲- پناه، ملجا.
۳- مهتر، قوم.

کهل

(کَ) [ ع. ] (ص.) مسن، سالخورده.

کهن

(کُ هَ) [ په. ] (ص.) کهنه، قدیمی.

کهن سال

(~.) (ص مر.) سالخورده.

کهنبار

(~.) (اِ.) منزل، خانه، بارگاه.

کهنه

(کَ هَ نَ یا نِ) [ ع. کهنه ] (اِ.) ج. کاهن.

کهنه

(کُ نِ) (ص.) قدیمی، فرسوده.

کهنه رباط

(~. رِ) (اِمر.) کنایه از: جهان.

کهنه کار

(~.) (ص فا.) آزموده، هشیار.

کهنوت

(کَ هَ) [ معر. ] (اِ.) کاهنی، کهانت.


دیدگاهتان را بنویسید