دیوان حافظ – روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

رویِ تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست

گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در آن دیار هزاران غریب هست

در عشق، خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتوِ رویِ حبیب هست

آن جا که کارِ صومعه را جلوه می‌دهند
ناقوسِ دِیرِ راهب و نامِ صلیب هست

عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست

فریادِ حافظ این همه آخِر به هرزه نیست
هم قصه‌ای غریب و حدیثی عجیب هست


  شاهنامه فردوسی - اندر خواب ديدن ضحاك فريدون را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دارای جهان نصرت دین خسرو کامل
یحیی بن مظفر ملک عالم عادل
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هوار شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.)(عا.) ناخوانده به خانه کسی رفتن.

هواری

(هَ) (اِ.) خیمه بزرگ، بارگاه.

هوازی

(هَ) (ق.) ناگاه، ناگهان.

هواسنج

(هَ. سَ) (اِمر.) ابزاری که با آن فشار هوا سنجیده می‌شود؛ بارومتر.

هواسیدن

(هَ دَ) [ په. ] (مص ل.)
۱- ترکیدن.
۲- خشکیدن و بی رنگ شدن لب از گرما.

هواسیده

(هَ د ِ)(ص مف.)لب بی رنگ و خشک شده.

هواشناسی

(هَ. ش) (اِمر.) علمی که جو زمین و ارتباط آن را با نوع آب و هوا مورد بحث و مطالعه قرار می‌دهد.

هوام

(هَ مّ) [ ع. ] (اِ.) جِ هامه. حشرات موذی.

هوان

(هَ) [ ع. ] (اِ.) خواری، سستی، سبکی.

هواپیما

(~. پِ) (اِ.) وسیله ترابری که در هوا حرکت می‌کند.

هواگیر

(~.) (ص.)
۱- اوج گیر، به هوا پرنده.
۲- در هوا صید شده.
۳- هوایی، آرزومند.

هوایی

(هَ) [ ع - فا. ] (ص نسب.) منسوب به هوا.
۱- دارای هوا، باددار.
۲- آن چه که در هوا جای گیرد یا جریان یابد.
۳- لطیف، سبک.
۴- انتقال پذیر.
۵- لغو، بی هوده.
۶- بی قرار، بی ثبات.
۷- بیهوده گوی.
۸- عاشق.
۹- تیر ...

هوایی شدن

(هَ. شُ دَ) (مص ل.) (عا.) عاشق شدن، آرزومند شدن.

هوبره

(بَ رِ) (اِ.) پرنده‌ای است وحشی و حلال گوشت، بزرگتر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال‌های زردرنگ و خال دار.

هوبه

(بِ) شانه، دوش، کتف.

هوتخش

(تُ) [ په. ] (اِ.) پیشه ور، صنعتگر.

هود

[ عب. ] (اِ.) سوره یازدهم از قرآن کریم دارای صد و بیست و سه آیه.

هود

[ انگ. ] (اِ.) وسیله‌ای که برای تهویه هوای آشپزخانه در بالای اجاق خوراک پزی تعبیه شود، هوابر. (فره).

هود

(اِ.) = هوده: آتشگیره.

هودج

(هَ دَ) [ ع. ] (اِ.) کجاوه، عماری.


دیدگاهتان را بنویسید