دیوان حافظ – روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

رویِ تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست

گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در آن دیار هزاران غریب هست

در عشق، خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتوِ رویِ حبیب هست

آن جا که کارِ صومعه را جلوه می‌دهند
ناقوسِ دِیرِ راهب و نامِ صلیب هست

عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست

فریادِ حافظ این همه آخِر به هرزه نیست
هم قصه‌ای غریب و حدیثی عجیب هست


  شاهنامه فردوسی - آمدن افراسياب به نزديك پدر خود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

خوش هواییست فرح بخش خدایا بفرست
نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هرز دادن

(هَ. دَ) (عا.) (مص م.) (عا.)
۱- روان کردن آب در زمین‌های لم یزرع.
۲- هدر دادن، تلف کردن.

هرزآب

(هَ زِ) (اِ.) (عا.)
۱- آبی که بیهوده روی زمین جاری شود.
۲- فاضلاب.

هرزبان

(هَ) (اِمر.) (عا.) تخته‌ای که جلو جوی و نهر نهند برای کم و بیش کردن آب.

هرزه

(هَ زِ) [ په. ] (ص.)
۱- بیهوده، یاوه.
۲- بیکاره.
۳- زن بدکاره.

هرزه خایی

(~.)(حامص.) بیهوده گویی، یاوه گویی.

هرزه درای

(~. دَ) (ص فا.) بیهوده گوی، پرگوی.

هرزه شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.)
۱- فاسد شدن.
۲- خراب شدن و از کار افتادن پره قفل و کلید و مانند آن.

هرزه لای

(~.) (ص فا.) بیهوده گو، یاوه گو.

هرزه مرس

(~. مَ رَ) (ص مر.) سگ ولگرد.

هرزه گرد

(~. گَ) (ص فا.) آواره، ولگرد.

هرزگی

(هَ زِ) [ په. ] (حامص.)
۱- یاوه گویی.
۲- ولگردی.

هرس

(~.) (اِ.) اول شیری که از پستان زن پس از زاییدن جاری شود.

هرس

(هَ) (اِ.) چوب پوشش بام خانه.

هرس

(هَ رَ) (اِ.) بریدن شاخه‌های زاید درخت.

هرش

(هِ رِ) (اِ.) (عا.) دفعه، مرتبه.

هرشه

(هَ شَ یا ش) (اِ.) چنگال.

هرشه

(هَ ش) (اِ.) عشقه، هر گیاهی که به درخت بپیچد.

هرفت

(هِ رِ) (ص.) (عا.) شدید، سخت.

هرم

(هَ رَ) [ ع. ] (اِ مص.) پیری، کهنسالی.

هرم

(هَ رَ) [ ع. ] (اِ.) جسمی مخروطی شکل که قاعده اش مربع یا چندضلعی باشد و وجوه جانبی آن مثلث‌هایی باشند که همه به یک رأس مشترک منتهی شوند.


دیدگاهتان را بنویسید