دیوان حافظ – روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

رویِ تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست

گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در آن دیار هزاران غریب هست

در عشق، خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتوِ رویِ حبیب هست

آن جا که کارِ صومعه را جلوه می‌دهند
ناقوسِ دِیرِ راهب و نامِ صلیب هست

عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست

فریادِ حافظ این همه آخِر به هرزه نیست
هم قصه‌ای غریب و حدیثی عجیب هست


  شاهنامه فردوسی - راى زدن سام با موبدان بر كار زال
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شدم یار تو و از تو ندیدم یاری و خواهم
که یار من شوی ای یار و یاری‌های من بینی
«هاتف اصفهانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

نیم تاج

(اِمر.) نوعی وسیله زینتی شبیه تاج نیمه که بر سر عروس می‌گذارند.

نیم ترک

(تَ) (اِمر.)
۱- خود و کلاه آهنی که در روز جنگ پوشند.
۲- خیمه کوچک.

نیم تنه

(تَ نِ) (اِمر.) لباس کوتاه مردانه یا زنانه.

نیم ته

(تَ) (ص مر.) = نیم تاه: تقسیم شده به دو بخش، نصف شده.

نیم خورده

(خُ دِ) (ص مف.)
۱- باقی مانده طعام.
۲- خاییده شده.

نیم خیز

(اِمر.) (عا.) برخاستن از روی زمین نه به کمال به نحوی که بدن خمیده نماید.

نیم دایره

(یِ رِ) [ فا - ع. ] (اِمر.) منحنی ای معادل نصف محیط دایره، قوسی بزرگ.

نیم دست

(دَ) (اِمر.) تخت، مسند کوچک.

نیم رخ

(رُ)(اِمر.)
۱- نصف چهره. مق تمام رخ.
۲- منظره هرچیز از جانبین.

نیم ساز

(اِمر.) خطی که زاویه را نصف کند.

نیم لنگ

(لَ) (اِ.)
۱- کمان دان، غلافِ کمان.
۲- ترکش، تیردان.

نیم من شدن

(مَ. شُ دَ) (عا.) عادلانه قضاوت کردن، انصاف دادن.

نیم وجبی

(وَ جَ)(ص نسب.)۱ - (عا.) بسیار کوتاه، کوتاه قد.
۲- آن چه که طول و ارتفاعش معادل نیم وجب باشد.

نیم پول

(اِمر.) واحد وجه و مسکوکی در ایران (عهد قاجاریه) و آن نصف یک پول و دو برابر یک جندک بود.

نیم چرخ

(چَ) (اِمر.) نوعی کمان.

نیم چرخ

(اِمر.) (عا.) برخاستن از روی زمین نه به کمال به نحوی که بدن خمیده نماید.

نیم کره

(کُ رَ یا رِ) (اِمر.) هر نیمه کره زمین که به وسیله خط استوا جدا شده.

نیمخت

(مَ) [ خوارزمی ] (اِ.) روز شانزدهم از ماه دهم خوارزمی و آن از ایام معروف مغان خوارزم بود.

نیمدار

(ص مر.) (عا.) چیز مستعمل اما قابل استفاده.

نیمرو

۱ - (ص مر.) دانه گوهر که یک طرف آن مدور و طرف دیگرش پهن باشد.
۲- نیم برشته ؛ تخم مرغِ ~ تخم مرغ سرخ شده در روغن.


دیدگاهتان را بنویسید