دیوان حافظ – روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

رویِ تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست

گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در آن دیار هزاران غریب هست

در عشق، خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتوِ رویِ حبیب هست

آن جا که کارِ صومعه را جلوه می‌دهند
ناقوسِ دِیرِ راهب و نامِ صلیب هست

عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست

فریادِ حافظ این همه آخِر به هرزه نیست
هم قصه‌ای غریب و حدیثی عجیب هست


  دیوان حافظ - جان بی‌جمال جانان میل جهان ندارد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

صد خانه اگر به طاعت آباد کنی
زان به نبود که خاطری شاد کنی
«سمنانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

نایل شدن

(~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) رسیدن، به دست آوردن.

نایلون

(لُ) [ انگ. ] (اِ.) ماده قالب پذیر ساخته شده از ترکیبات پلی آمید مصنوعی با مولکول‌های درشت به صورت ورقه یا الیاف. این الیاف ورقه‌های دارای استحکام و قابلیت ارتجاع هستند.

نایلکس

(ل) (اِ.) کیسه نایلونی، ساک نایلونی.

نایم

(یِ) [ ع. نائم ] (اِفا.) خوابیده.

نایچه

(چ) (اِمصغ.) نای کوچک، لوله کوچک.

نایژه

(ژِ) (اِمصغ.) نک. نایژک.

نایژک

(ژَ) (اِ م.) نایژه، هر یک از شاخه‌های نای که درون شش قرار دارد.

نایی

(ص فا.) نای زن، نی نواز.

نبا

(نَ بَ) [ ع. نبأ ]
۱- گفتار، خبر.
۲- قرآن.

نبات

(نَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- شکر بلور شده، قند.
۲- روییدنی، گیاه. ج. نباتات.

نباتات

(نَ) [ ع. ] (اِ.) جِ نبات ؛ گیاه‌ها، رستنی‌ها.

نباج

(نَ) (اِ.) = نباغ. انباغ: هر یک از دو زن یک شوهر نسبت به دیگری.

نباح

(نُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- آواز شیر.
۲- صدای سگ.
۳- هجو، هجا.

نباد

(نَ بّ) [ ع. نباذ ] (ص.)
۱- آن که شراب افکند.
۲- نبیذ فروش، می‌فروش.

نباش

(نَ بّ) [ ع. ] (ص.)
۱- کسی که قبرها را نبش می‌کند.
۲- کفن دزد.

نباض

(نَ بّ) [ ع. ] (ص.) نبض گیرنده، نبض شناس، پزشک.

نبال

(نِ) [ ع. ] (اِ.) ج. نبل ؛ تیر.

نبال

(نَ بّ) [ ع. ] (ص.)
۱- تیرساز، تیرفروش.
۲- دارنده تیر.

نبالت

(نَ لَ) [ ع. نباله ] (مص ل.)
۱- گرامی شدن.
۲- فضل و نجابت.

نباهت

(نَ هَ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) بزرگوار شدن، خوشنام شدن.
۲- (اِمص.) خوشنامی.


دیدگاهتان را بنویسید