دیوان حافظ – روز وصل دوستداران یاد باد

روز وصل دوستداران یاد باد

روز وصلِ دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران، یاد باد

کامم از تلخیِ غم چون زهر گشت
بانگِ نوشِ شادخواران یاد باد

گر چه یاران فارِغَند از یادِ من
از من ایشان را هزاران یاد باد

مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق‌گزاران یاد باد

گر چه صد رود است در چشمم مُدام
زنده رودِ باغ‌ِ کاران یاد باد

رازِ حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد





  دیوان حافظ - صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

که گذارد که به خلوتگه آن شاه برآیم
من که در کوچهٔ او ره ندهندم به گدایی
«هاتف اصفهانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

حرف

(حَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- هر یک از واحدهای الفبا. ج. حروف، احراف.
۲- سخن، گفتار.
۳- در دستور زبان کلمه‌ای که معنی مستقل ندارد و تنها برای پیوند دادن کلمه‌ها یا جمله‌ها یا نسبت دادن کلمه‌ای به کلمه دیگر به کار ...

حرف

(حِ رَ) [ ع. ] (اِ.) جِ حرفه ؛ پیشه‌ها، صنعت‌ها.

حرف حساب

(حَ فِ حِ)(ص مر.)سخن معقول و منطقی، سخن صریح و بدو ن مجامله.

حرف درآر

(حَ. دَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) شایعه ساز، دروغ پرداز، مفتری.

حرف زدن

(~. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) سخن گفتن.

حرف زور

(~) [ ع - فا. ] (ص مر.) سخن ناحق، سخن تحکم آمیز و ناروا.

حرف شنو

(~. ش نُ) [ ع - فا. ] (ص مر.) معقول، سر به راه، نصیحت پذیر. مق. حرف نشنو.

حرف گیر

(~.) [ ع - فا. ] (ص فا.) نکته گیر، عیب جو.

حرف گیری

(~.) [ ع - فا. ] (اِمص.) خرده گیری، عیب جو.

حرفه

(حِ فِ) [ ع. حرفه ] (اِ.) پیشه، کار.

حرق

(حَ) [ ع. ] (مص م.) سوختن، سوزانیدن.

حرقت

(حُ قَ) [ ع. حرقه ] (اِمص.)
۱- سوزش، سوختگی.
۲- حرارت، گرمی.

حرقفه

(حِ قَ فَ یا فِ) [ ع. حرقفه ] (اِ.) خاصره.

حرم

(حَ رَ) (اِ.)
۱- گرداگرد خانه.
۲- اندرون خانه.
۳- گرداگرد کعبه و اماکنِ مقدس.
۴- جای اهل و عیالِ مرد.

حرمان

(حِ) [ ع. ] (مص ل.) بی بهره بودن، بیرون ماندن.

حرمت

(حُ مَ) [ ع. حرمه ] (اِ.)
۱- آبرو، عزت.
۲- آن چه که محترم داشتن و نگه داشتن آن واجب باشد.

حرمسرا

(ی) (حَ رَ. سَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) محل زنان حرم.

حرمله

(حَ مَ لِ یا لَ) [ ع. حرمله ] (اِ.) توت - فرنگی درختی.
۲- قضبان.

حره

(حُ رّ) [ ع. حره ] (اِ.) زن آزاده.

حره

(حَ رَّ) [ ع. ] (اِ.) سنگستان.


دیدگاهتان را بنویسید