دیوان حافظ – روز وصل دوستداران یاد باد

روز وصل دوستداران یاد باد

روز وصلِ دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران، یاد باد

کامم از تلخیِ غم چون زهر گشت
بانگِ نوشِ شادخواران یاد باد

گر چه یاران فارِغَند از یادِ من
از من ایشان را هزاران یاد باد

مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق‌گزاران یاد باد

گر چه صد رود است در چشمم مُدام
زنده رودِ باغ‌ِ کاران یاد باد

رازِ حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد





  شاهنامه فردوسی - پادشاهى طهمورث ديوبند سى سال بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

خانه‌آرایی نمی‌آید ز من همچون حباب
موج بی‌پروای دریای حقیقت کن مرا
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

جان باز

(ص فا.) کسی که جان خود را فدا کند.

جان بازی

(حامص.)
۱- فداکاری.
۲- دلیری، شجاعت.

جان بر کف

(بَ کَ) [ فا - ع. ] (ص.) ویژگی آن که در راه آرمان یا رسیدن به هدف حتی از جان خود می‌گذرد.

جان بردن

(بُ دَ) (مص ل.) سالم ماندن، زنده ماندن.

جان به سر شدن

(بِ. سَ. شُ دَ) (مص ل.)
۱- سخت بی تاب شدن.
۲- به حال مرگ افتادن.

جان بوز

(اِمر.) خانه و حفاظ.

جان جانی

(ص مر.) (کن.) بسیار عزیز، صمیمی.

جان دادن

(دَ) (مص ل.)
۱- مردن.
۲- مجازاً، نهایت تلاش و کوشش را کردن.

جان دار

(ص فا.)
۱- زنده، موجود زنده.
۲- قادر، توانا.

جان دارو

(اِمر.) نوشدارو، داروی جان بخش.

جان ستان

(س) (ص فا.) جان ستاننده، قاتل.

جان سخت

(سَ) (ص مر.) مقاوم در برابر سختی‌ها.

جان سختی

(~.) (حامص.) استقامت در مشقات.

جان سپار

(سَ یا س) (ص فا.) فدایی.

جان سپاری

(~.) (حامص.) فداکاری.

جان سپردن

(سَ یا سِ پُ دَ) (مص ل.) مردن.

جان فزا

(ی) (فَ) (ص فا.)
۱- افزاینده جان، آن چه که موجب نشاط روان شود.
۲- آب حیات، آب زندگانی.

جان فشاندن

(فَ یا فِ دَ) (مص ل.) جان خود را فدا کردن.

جان پناه

(پَ) (اِمر.)
۱- پناه جان، محافظ جان.
۲- موضعی از خاک که سرباز در پناه آن بتواند عملیات نظامی کند؛ پناهگاه.

جان کندن

(کَ دَ) (مص ل.) مردن.


دیدگاهتان را بنویسید