دیوان حافظ – دی پیر می‌فروش که ذکرش به خیر باد

دی پیر می‌فروش که ذکرش به خیر باد

دی پیر می‌فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غمِ دل بِبَر ز یاد

گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد، باد

سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد

بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رَوَد به باد

حافظ گرت ز پندِ حکیمان مَلالت است
کوته کنیم قصه، که عمرت دراز باد






  دیوان حافظ - سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از وی همه مستی و غرور است و تکبر
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بزان

(بَ) (ص فا.) جهنده، جست زننده.

بزباش

(بُ) (اِ.) نوعی آبگوشت که با گوشت بُز، حبوبات، سبزی و مواد دیگر درست کنند.

بزداغ

(بِ یا بُ) (اِ.) ابزاری که به وسیله آن زنگ آیینه، تیغ و مانند آن را بزدایند.

بزدل

(بُ. دِ) (ص مر.) ترسو، جبان.

بزرک

(بَ رَ) (اِ.) دانه گیاه کتان که از آن روغن گیرند.

بزرگ

(بُ زُ) (ص.)
۱- دارای حجم، وسعت یا کمیت زیاد.
۲- برجسته، نمایان.
۳- بالغ، بزرگسال.
۴- دارای سن بیشتر.
۵- عنوان احترام آمیز برای پدر، مادر، دایی و...
۶- رییس، پیشوا.

بزرگ خوانده

(~. دِ)(ص.) نامبردار، مشهور.

بزرگ داشتن

(~. تَ) (مص م.) احترام گذاشتن، تکریم کردن.

بزرگ سال

(~.) (ص مر.) سالمند، مسن.

بزرگوار

(بُ زُ) (ص مر.)
۱- شریف، محترم.
۲- باشکوه، با جلال.

بزغ

(بَ زَ) (اِ.) قورباغه.

بزغاله

(بُ لِ) (اِمر.) بچه بز، بز خردسال.

بزغسمه

(بَ زَ سَ مِ) (اِمر.) جلبک.

بزغه

(بَ زَ غِ) (اِ.) چلپاسه، مارمولک.

بزم

(بَ) [ په. ] (اِ.) جشن و طرب و مهمانی.

بزم آرا

(ی) (~.) (ص فا.) آن که مجلس عیش و مهمانی را آرایش می‌کند، بزم آراینده.

بزماورد

(بَ وَ) [ په. ] (اِ.) غذای حاضری، ساندویچ.

بزمجه

(بُ مَ جِّ) (اِ.) سوسمار.

بزمرغ

(بُ مُ) (اِمر.) پرنده‌ای از راسته دوندگان جزو تیره کازوآرها که وضع و شکل ظاهر آن کاملاً شبیه شترمرغ است ولی قد وی کمی از شترمرغ کوتاه تر و گردنش مخصوصاً از گردن شترمرغ قصیرتر است. ساق پای وی نیز ...

بزمگاه

(بَ) (اِمر.) مجلس شراب و جشن و جای عیش و شادمانی و ضیاف خانه.


دیدگاهتان را بنویسید