دیوان حافظ – دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد

دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد

دوش آگهی ز یارِ سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم، هر چه باد باد

کارم بدان رسید که همرازِ خود کنم
هر شام برق لامِع و هر بامداد باد

در چینِ طرهٔ تو دل بی حِفاظِ من
هرگز نگفت مسکنِ مألوف یاد باد

امروز قدرِ پندِ عزیزان شناختم
یا رب روانِ ناصحِ ما از تو شاد باد

خون شد دلم به یادِ تو هر گَه که در چمن
بندِ قبایِ غنچهٔ گل می‌گشاد باد

از دست رفته بود وجودِ ضعیفِ من
صبحم به بویِ وصلِ تو جان باز داد، باد

حافظ نهادِ نیکِ تو کامت بر آورد
جان‌ها فدایِ مردمِ نیکو نهاد باد







  شاهنامه فردوسی - اندر زادن فريدون
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

انجیربن

(~. بُ) (اِمر.) درخت انجیر.

انجیرخوار

(~. خا) (اِمر.) پرنده‌ای از راسته گنجشکان مانند سار، دارای منقاری نسبتاً قوی و تا حدی کج.

انجیردن

(اَ دَ) (مص م.) = انجیر: سوراخ کردن، سفتن.

انجیل

( اِ ) [ معر. ] (اِ.) هر یک از چهار کتاب دینی مسیحیان: متی، مرقس، لوقا و یوحنا. ج. اناجیل.

انجین

( اَ )
۱- (ص.) ریزه ریزه.
۲- (اِفا.) ریزه کننده.

انحاء

( اَ ) [ ع. ] جِ نحو.
۱- سوی‌ها.
۲- روش‌ها.

انحدار

(اِ حِ) [ ع. ] (مص ل.) پایین آمدن، فرو شدن.

انحراف

(اِ حِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- کج شدن.
۲- کج رفتن.
۳- از راه راست منحرف شدن.

انحصار

(اِ حِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- محدود بودن.
۲- مخصوص بودن کاری، به کسی یا شرکتی.

انحصارطلب

(~. طَ لَ) [ ع. ] (ص. اِ.) آن که می‌خواهد امتیازها و امکانات موجود را به تنهایی در اختیار داشته باشد.

انحصاری

(~.) [ ع - فا. ] (ص نسب.)
۱- منسوب به انحصار.
۲- منحصر، متعلق به شخص و مؤسسه یا گروهی معین.

انحطاط

(اِ حِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) پست شدن.
۲- (اِمص.) پستی.

انحلال

(اِ حِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) حل شدن، گشوده شدن.
۲- از هم پاشیدن.
۳- (اِمص.) ضعف، سستی.
۴- تعطیل.

انحناء

(اِ حِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) خم شدن، کج گردیدن.
۲- (اِمص.) خمیدگی، کجی.
۳- خمیدگی خط.

انحیاز

( اِ ) [ ع. ] (مص ل.) گرد آمدن، پیوسته شدن.

انخداع

(اِ خِ) [ ع. ] (مص ل.) فریفته شدن، فریب خوردن.

انخزال

(اِ خِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- بازماندن از سخن.
۲- رفتن به سستی و درماندگی.

انخساف

(اِ خِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- ناپدید شدن، گرفته شدن.
۲- گرفتن ماه.

انخفاض

(اِ خِ) [ ع. ] (مص ل.) پایین آمدن از رتبه بالا، پست شدن. ج. انخفاضات.

انخناق

(اِ خِ) (مص ل.) خفه گردیدن.


دیدگاهتان را بنویسید