دیوان حافظ – درد ما را نیست درمان الغیاث

درد ما را نیست درمان الغیاث

دردِ ما را نیست درمان الغیاث
هجرِ ما را نیست پایان الغیاث

دین و دل بردند و قَصدِ جان کنند
الغیاث از جورِ خوبان، الغیاث

در بهایِ بوسه‌ای جانی طلب
می‌کنند این دلسِتانان الغیاث

خونِ ما خوردند این کافَردلان
ای مسلمانان چه درمان؟ الغیاث

هم‌چو حافظ روز و شب بی‌خویشتن
گَشته‌ام سوزان و گریان الغیاث



  دیوان حافظ - به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

هر چند صد بیابان وحشی‌تر از غزالیم
ما را به گوشهٔ چشم، تسخیر می‌توان کرد
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

نامور

(وَ) (ص.) معروف، دارای نام نیک.

ناموزون

(مُ) [ فا - ع. ] (ص.) ناساز، ناموافق.

ناموس

[ معر. ] (اِ.)
۱- آبرو، نیک نامی.
۲- قانون و شریعت الهی.
۳- عصمت، شرف. ج. نوامیس.

ناموس کردن

(کَ دَ) [ معر - فا. ] (مص ل.) تظاهر به زهد و تقوی '.

نامویه

(یِ) (ص. اِ.) زنی که یک شوهر بیشتر ندیده باشد.

نامی

[ ع. ] (اِفا.) رشد کننده، نمو کننده.

نامی

[ په. ] (ص نسب.) معروف، نامدار.

نامی شدن

(شُ دَ)(مص ل.) معروف و مشهور شدن.

نامیدن

(دَ) [ په. ] (مص م.) اسم گذاشتن.

نامیمون

(مِ یا مَ) [ فا - ع. ] (ص.) شوم، نحس.

نامیه

(یِ) [ ع. نامیه ] (اِفا.)مؤنث نامی، قوه‌ای که موجب رشد و نمو می‌شود. ج. نوامی.

نان

(اِ.)
۱- قطعه‌ای از آرد خمیر کرده و بر آتش پخته که آن را می‌خورند.
۲- غذا.
۳- روزی، رزق. ؛~ فانتزی هر یک از ناهای غیرسنتی. ؛~ باگت نان باریک و استوانه‌ای از آرد ...

نان آور

(وَ) (ص فا.) سرپرست خانواده.

نان بده

(ب د) (ص فا.) (عا.) روزی رسان، سخاوتمند.

نان بر

(بُ) (ص فا.) (عا.) کسی که باعث قطع شدن درآمد دیگران می‌شود.

نان خواه

(خاه) (اِ.) تخمی خوش بوی و زردرنگ که گاهی روی خمیر نان پاشند.

نان خور

(خُ) (اِفا.) زن و فرزند، کسی که تحت سرپرستی می‌باشد.

نان خورش

(خُ رِ) (اِمر.) هر چیزی که به عنوان خورش با نان خورده شود.

نان دانی

(اِمر.)
۱- (عا.) محلِ درآمد و کسب و کار.
۲- مجازاً: شکم، معده.

نان و آب دار

(نُ) (ص فا.) (عا.) پرمنفعت، پردرآمد.


دیدگاهتان را بنویسید