دیوان حافظ – درد ما را نیست درمان الغیاث

درد ما را نیست درمان الغیاث

دردِ ما را نیست درمان الغیاث
هجرِ ما را نیست پایان الغیاث

دین و دل بردند و قَصدِ جان کنند
الغیاث از جورِ خوبان، الغیاث

در بهایِ بوسه‌ای جانی طلب
می‌کنند این دلسِتانان الغیاث

خونِ ما خوردند این کافَردلان
ای مسلمانان چه درمان؟ الغیاث

هم‌چو حافظ روز و شب بی‌خویشتن
گَشته‌ام سوزان و گریان الغیاث



  دیوان حافظ - مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

همت بلند دار که نزد خدا و خلق
باشد به قدر همت تو، اعتبار تو
«ابن یمین»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

نارفته

(رُ تَ یا ت) (ص مف.) جاروب نکرده، نروبیده.

نارنج

(رِ) (اِ.) درختی است پایا از تیره مرکبات با میوه آب دار، درشت و کروی.

نارنج

(رَ) [ معر. ] (اِ.) نیرنگ. ج. نارنجات.

نارنج بن

(رِ. بُ) (اِمر.) درخت نارنج.

نارنجک

(رَ جَ) (اِمصغ.)
۱- نارنج کوچک.
۲- یکی از مهمات جنگی، تقریباً به اندازه نارنج دارای یک ضامن که با کشیدن آن پس از چند ثانیه منفجر می‌شود.

نارنجی

(رِ) (ص.)
۱- هر یک از رنگ‌های واقع در طیف سرخ و زرد.
۲- به رنگ نارنج.

نارنگی

(ر)(اِ.) درخت است پایا از تیره مرکبات با میوه کروی و معطر.

ناره

(رِ) (اِ.) زبانه ترازو، سنگ ترازو.

ناره

(رَ یا رِ) (اِ.) ناله، زاری.

نارو

(رُ) (اِ.) پرنده‌ای خوش آواز مانند بلبل.

نارو

(~.)
۱- نیرنگ، حیله.
۲- (عا.) مرکوبی که خوب راه نرود و چموشی کند.

ناروا

(رَ) (ص فا.)
۱- غیرمجاز.۲ - حرام، ناشایست.

نارون

(وَ) (اِ.) درختی است بزرگ و پرشاخ و برگ بدون میوه و با برگ‌هایی بیضی شکل و دندانه دار.

نارپستان

(پ) (ص مر.) دختر یا زنی که پستان‌های او سخت و سفت باشد و آویخته نباشد.

نارکند

(کَ) (اِمر.) انارستان، جایی که در آن درخت انار فراوان باشد.

نارکوک

(اِمر.) = نارخوک:
۱- کوکنار.
۲- افیون، تریاک.

نارگیل

(اِ.) درخت بلند یک پایه گرمسیری با میوه درشت و بیضی شکل.

ناری

(اِ.) جامه پوشیدنی، لباس.

ناز

(اِ.)
۱- فخر، افتخار.
۲- غمزه، کرشمه.

ناز خریدن

(خَ دَ) (مص ل.) ناز کشیدن، ناز و کرشمه معشوق را تحمل کردن.


دیدگاهتان را بنویسید