دیوان حافظ – اگر روم ز پی‌اش فتنه‌ها برانگیزد

اگر روم ز پی‌اش فتنه‌ها برانگیزد

اگر روم ز پِی‌اش فتنه‌ها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد

و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری
چو گَرد در پِی‌اش افتم چو باد بُگْریزد

و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس
ز حُقِّهٔ دهنش چون شکر فرو ریزد

من آن فریب که در نرگسِ تو می‌بینم
بس آبروی که با خاک ره برآمیزد

فراز و شیب بیابان عشق، دامِ بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد

تو عمر خواه و صبوری که چرخِ شعبده باز
هزار بازی از این طُرفه‌تر برانگیزد

بر آستانهٔ تسلیم سر بِنِه حافظ
که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد





  دیوان حافظ - آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

نک

(نَ) (ق.)
۱- اینک، اکنون.
۲- بل، بلکه.

نک و نال

(نِ کُ) (اِمر.) (عا.)
۱- ناله و زاری، شکوه و شکایت.
۲- اظهار درد زن حامله در موقع نزدیکی زایمان.

نکاب

(نِ) = نکاب. نکاف: (اِ.) دستکش پوستی که میرشکاران بر دست کنند تا بتوانند باز و شاهین و جز آن‌ها را در دست گیرند، بهله.

نکات

(نِ) [ ع. ] (اِ) جِ نکته.

نکاح

(نِ) [ ع. ] (مص م.) ازدواج، زناشویی.

نکاف

(نُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- آماس بناگوش.
۲- آماسی است در بن زنخ شتر.
۳- بیماری ای است در حلق شتر.

نکال

(نَ) [ ع. ] (اِ.)۱ - عقوبت، عذاب.
۲- اشتهار به فضیحت و رسوایی.

نکال کردن

(~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م.) عقوبت کردن، عذاب کردن.

نکایت

(نَ یَ) [ ع. نکایه ] (اِ.)جراحت، آزردگی.

نکباء

(نَ) [ ع. ] (اِ.) باد نامساعد.

نکبت

(نَ یا نِ بَ) [ ع. نکبه ] (اِ.) خواری، فلاکت، بدبختی.

نکته

(نُ ت ِ) [ ع. نکته ] (اِ.)
۱- نقطه.
۲- مفهوم لطیف و دقیقی که با دقت و تأمل دریافت شود.

نکته دانی

(~.) [ ع - فا. ] (حامص.) دانستن مفاهیم دقیق و باریک.

نکته سنج

(~. سَ) [ ع - فا. ] (ص فا.)باریک - بین، تیز فهم.

نکته پرداز

(~. پَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که مطلب دقیق و باریک را خوب ادا کند.

نکته گیری

(~.) [ ع - فا. ] (حامص.) ایراد - گیری، عیب جویی.

نکث

(نَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- شکستن عهد و پیمان.
۲- به هم زدن معامله.

نکر

(نُ) [ ع. ]
۱- (اِمص.) دهاء، زیرکی.
۲- امر سخت و زشت.

نکر

(نُ کَ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) زیرک گردیدن.
۲- دشوار گشتن.
۳- (ص.) در فارسی، مشخص، معین.

نکراء

(نُ) [ ع. ] (اِمص.)۱ - زیرکی.
۲- سختی، شدت.


دیدگاهتان را بنویسید