دیوان حافظ – آن کس که به دست جام دارد

آن کس که به دست جام دارد

آن کس که به دست، جام دارد
سلطانیِ جَم، مُدام دارد

آبی که خِضِر، حیات از او یافت
در می‌کده جو، که جام دارد

سررشتهٔ جان، به جام بگذار
کاین رشته از او نظام دارد

ما و مِی و زاهدان و تقوا
تا یار، سرِ کدام دارد

بیرون ز لبِ تو ساقیا نیست
در دور، کسی که کام دارد

نرگس همه شیوه‌های مستی
از چشمِ خوشت به وام دارد

ذکرِ رخ و زلف تو دلم را
وردی‌ست که صبح و شام دارد

بر سینهٔ ریشِ دردمندان
لعلت نمکی تمام دارد

در چاهِ ذَقَن چو حافظ ای جان
حُسنِ تو دو صد غلام دارد








  دیوان حافظ - خوش آمد گل وز آن خوش‌تر نباشد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
«سعدی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

وه

(وَ) (صت.) کلمه‌ای است دال بر: الف - تعجب، شگفتی. ب - تحسین، آفرین.

وهاب

(وَ هّ) [ ع. ] (ص.)
۱- بخشنده.
۲- یکی از نام‌های خدای تعالی.

وهابی

(~.) (اِ.) پیروان شیخ عبدالوهّاب، فرقه‌ای مذهبی که احکام قرآن را بنابر استنباط خود اجرا می‌کنند، بسیاری از شعائر مسلمانان را بدعت و ضلالت می‌دانند و نیز ساختن بُعقه‌های مجلل بر قبور ائمه و طواف و بوسیدن ضریح را روا ...

وهاج

(وَ هّ) [ ع. ] (ص.) فروزان، درخشان.

وهب

(وَ هْ یا هَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) دادن بدون عوض، بخشیدن.
۲- (اِمص.) بخشش.

وهدات

(وَ هُ) [ ع. ] (اِ.) جِ وَهَدَه.

وهده

(وَ دِ) [ ع. وهده ] (اِ.) زمین پست و هموار. ج. وهاد.

وهله

(وَ لِ) [ ع. وهله ] (اِ.)
۱- نوبت، دفعه.
۲- اوُل هر چیز.

وهم

(وَ) [ ع. ]
۱- (اِ.) پندار، گمان.
۲- (مص ل.) تصوّر چیزی را کردن بدون قصد و اراده، به دل گذشتن.

وهمناک

(وَ) [ ع - فا. ] (ص.)
۱- بدگمان.
۲- ترسان.
۳- هولناک، مخوف.

وهن

(وَ هْ) [ ع. ] (اِمص.) ضعف، سستی.

وهن افکندن

(~. اَ کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م.) تولید ضعف و سستی و ناهمواری کردن.

وهنگ

(~.) یک جرعه آب، یک دم آب.

وهنگ

(وِ هَ) (اِ.)
۱- هر یک از حلقه‌های چوبین یا از شاخه‌های درخت که در سر ریسمان بندند و موقع بستن بار سر ریسمان را از آن گذرانند و بدین وسیله بار را محکم کنند.
۲- رکاب چوبین.
۳- کمندی که به وسیله ...

وهوهه

(وَ وَ) (اِ.) فریاد برآوردن از روی حُزن، گفتن: وه وه.

وهی

(وَ) [ ع. ] (اِمص.)
۱- سُست شدن.
۲- شکاف برداشتن.

ووشو

(شُ) [ انگ از چینی. ] (اِ.) نوعی ورزش رزمی چینی شبیه کاراته.

وول

(اِ.) (عا.) تکان، جُنبش.

وول وول کردن

(کَ دَ) (مص ل.) (عا.) جنبیدن (بی صدا)، تکان خوردن.

وچر

(وَ چَ) [ په. ] (اِ.) فتوا.


دیدگاهتان را بنویسید