دیوان حافظ – آن کس که به دست جام دارد

آن کس که به دست جام دارد

آن کس که به دست، جام دارد
سلطانیِ جَم، مُدام دارد

آبی که خِضِر، حیات از او یافت
در می‌کده جو، که جام دارد

سررشتهٔ جان، به جام بگذار
کاین رشته از او نظام دارد

ما و مِی و زاهدان و تقوا
تا یار، سرِ کدام دارد

بیرون ز لبِ تو ساقیا نیست
در دور، کسی که کام دارد

نرگس همه شیوه‌های مستی
از چشمِ خوشت به وام دارد

ذکرِ رخ و زلف تو دلم را
وردی‌ست که صبح و شام دارد

بر سینهٔ ریشِ دردمندان
لعلت نمکی تمام دارد

در چاهِ ذَقَن چو حافظ ای جان
حُسنِ تو دو صد غلام دارد








  شاهنامه فردوسی - پادشاهى جمشيد هفت سد سال بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

نوشته‌اند بر ایوان جنه الماوی
که هر که عشوه دنیی خرید وای به وی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

معاقب

(مُ قِ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- عذاب کننده.
۲- پیگیر، دنبال کننده.

معاقدت

(مُ قِ دَ) [ ع. معاقده ] (مص ل.) با هم عهد و پیمان بستن.

معالات

(مُ) [ ع. معالاه ]
۱- (مص ل.) با کسی در بلندی نبرد کردن، معارضه کردن در بلندی.
۲- (اِمص.) ستیزه در بلندی.

معالج

(مُ لِ) [ ع. ] (اِفا.) علاج کننده، چاره - کننده.

معالجه

(مُ لَ جَ یا جِ) [ ع. معالجه ] (مص م.) درمان کردن، علاج کردن.

معالی

(مَ) [ ع. ] (اِ.) جِ معلاه ؛ بزرگواری، بلندی قدر و مرتبه.

معامل

(مُ مِ) [ ع. ] (اِفا.) معامله کننده.

معامله

(مُ مَ لَ یا مِ لِ) [ ع. معامله ] (اِمص.) داد و ستد، خریدوفروش.
۲- (مص ل.) با هم کار کردن.
۳- داد و ستد با یکدیگر.
۴- (اِ.) قرارداد.

معان

(مَ) [ ع. ] (اِ.) جایگاه، جای باش، منزل.

معاند

(مُ نِ) [ ع. ] (اِفا.) ستیزکننده، عِناد ورزنده.

معاندت

(مُ نَ دَ) [ ع. معانده ] (مص ل.) مخالفت کردن، دشمنی کردن.

معانقت

(مُ نَ قَ) [ ع. معانقه ] (مص ل.) دست در گردن یکدیگر انداختن.

معانی

(مَ) [ ع. ] (اِ.) جِ معنی.

معاهد

(مُ هِ) [ ع. ] (اِفا.) هم عهد، هم پیمان.

معاهده

(مُ هِ دَ) [ ع. معاهده ] (مص ل.) عهد و پیمان بستن.

معاودت

(مُ وَ دَ) [ ع. معاوده ] (مص ل.) رجعت، بازگشت.

معاوضه

(مُ وَ ضَ یا وِ ض) [ ع. معاوضه ]
۱- (مص م.) با هم عوض کردن.
۲- (اِمص.) تبدیل، تعویض.

معاون

(مُ وِ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- یاری کننده.
۲- کسی که مقامش در وزارتخانه یا اداره پس از وزیر یا رییس است.

معایب

(مَ یِ) [ ع. ] (اِ.) عیب‌ها، بدی‌ها.

معایش

(مَ یِ) [ ع. ] (اِ.) جِ معیشت ؛ اسباب و لوازم زندگانی.


دیدگاهتان را بنویسید