شاهنامه فردوسی – رفتن پادشاه مازندران به جنگ كیكاوس

رفتن پادشاه مازندران به جنگ كی‏كاوس

چو رستم ز مازندران گشت باز            شه اندر زمان رزم را كرد ساز

         سراپرده از شهر بيرون كشيد            سپه را همه سوى هامون كشيد

         سپاهى كه خورشيد شد ناپديد            چو گرد سياه از ميان بردميد

         نه دريا پديد و نه هامون و كوه            زمين آمد از پاى اسپان ستوه‏

         همى راند لشكر بران سان دمان            نجست ايچ هنگام رفتن زمان‏

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ویرایش

(یِ) (اِمص.) زیاد یا کم کردن مطلب، تصحیح و تنقیح متن‌هایی که جهت چاپ و نشر آماده می‌کنند.

ویروس

[ فر. ] (اِ.) موجود بسیار ریزی که باعث بروز بیماری می‌شود.

ویرگول

[ فر. ] (اِ.) علامت فاصله به این شکل «،» که بین کلمات گذاشته می‌شود، کاما.

ویزا

[ فر. ] (اِ.) مجوز ورود اتباع یک کشور به کشور دیگر.

ویزیت

[ فر. ] (اِ.)
۱- دیدار، بازدید.
۲- ملاقات بیمار از طرف پزشک.

ویزیتور

(تُ) [ فر. ] (ص.)
۱- ملاقات کننده.
۲- نماینده فروش شرکت‌ها جهت معرفی کالای تولید شده.

ویست

[ انگ. ] (اِ.) قسمی بازی با ورق.

ویسکی

[ انگ. ] (اِ.) نوعی مشروب الکلی.

ویغ

(اِ.) (عا.) تابع «جیغ» جیغ و ویغ: سر و صدا، داد و فریاد (در هنگامی که بخواهند از سر و صدای کسی به تحقیر یاد کنند یا عجز او را برسانند).

ویفر

(وِ فِ) [ انگ. ] (اِ.) نوعی بیسکویت سبک و ترد.

ویل

(وَ) [ ع. ] (شب جم.) نک ویک.

ویلا

[ فر. ] (اِ.) خانه ییلاقی، خانه‌ای که معمولاً دارای باغ و باغچه باشد.

ویلان

(وِ) (ص.) سرگردان، آشفته.

ویلانج

(وَ) (اِ.) حلوا، شیرینی.

ویله

(لَ یا لِ) (اِ.)
۱- صدا، آواز.
۲- بانگ بزرگ.
۳- ناله.

ویله

(وِ لِ یا وَ لَ) [ ع. ویله ] (اِ.)
۱- رسوایی، فضیحت.
۲- گرفتاری، سختی، بلیه.

ویله کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.) ناله کردن.

ویلچر

(چِ) [ انگ. ] (اِ.) صندلی چرخ داری که از آن برای کمک به حرکت و جابه جایی بیماران و معلولان استفاده می‌شود، چرخک. (فره).

ویلی

قیلی ویلی رفتن: (عا.) غنج زدن، هوس بسیار داشتن، مشتاق و آرزومند چیزی یا کسی بودن.

ویم

(اِ.) کاهگل


دیدگاهتان را بنویسید