شاهنامه فردوسی – آوردن رستم كی‏قباد را از كوه البرز

آوردن رستم كی‏قباد را از كوه البرز

برستم چنين گفت فرخنده زال            كه برگير كوپال و بفراز يال‏

         برو تازيان تا بالبرز كوه            گزين كن يكى لشكر همگروه‏

         ابر كى‏قباد آفرين كن يكى            مكن پيش او بر درنگ اندكى‏

         بدو هفته بايد كه ايدر بوى            گه و بى‏گه از تاختن نغنوى‏

         بگويى كه لشكر ترا خواستند            همى تخت شاهى بياراستند

         كه در خورد تاج كيان جز تو كس            نبينيم شاها تو فرياد رس‏   

       تهمتن زمين را بمژگان برُفت             كمر بر ميان بست و چون باد تفت‏

  شاهنامه فردوسی - رفتن كى‏ كاوس به مازندران
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در نظر واکردنی طی شد بساط زندگی
چون شرر در نقطهٔ آغاز بود انجام ما
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آفروشه

(ش ِ) [ په. ] (اِ.) حلوایی که از آرد و عسل و روغن یا از زرده تخم مرغ و شیره و شکر می‌سازند.

آفریدن

(فَ دَ) (مص م.) خلق کردن، هستی دادن.

آفریده

(فَ دِ) [ په. ] (ص مف.) مخلوق، خلق شده.

آفریدگار

(فَ دِ)(ص فا.)
۱- خالق، آفریننده.
۲- خدا، الله.

آفرین

(~.) [ په. ] (اِ.)۱ - تحسین.
۲- سپاس.
۳- درود، تهنیت، تبریک.
۴- دعای نیک.

آفرین

(فَ) (ص فا.) آفریننده: جهان آفرین، سخن آفرین.

آفرین خانه

(~. نِ) (اِمر.) جایی که در آن عبادت کنند، نمازخانه.

آفرین کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.)
۱- طلب آمرزش کردن، آمرزش خواستن.۲ - تعریف کردن، ستودن.

آفریننده

(فَ نَ دِ) (ص فا.) آفریدگار.

آفرینگان

(فَ) [ په. ] (اِمر.) برخی از نمازهای زردشتیان که در جشن‌ها و مواقع مختلف به جای آورده می‌شود.

آفل

(فِ) [ ع. ] (اِفا.) فرو شونده، غروب کننده. ج. آفلین.

آفند

(فَ) (اِ.) خصومت، دشمنی، جنگ.

آفندیدن

(فَ دَ) (مص ل.)
۱- دشمنی کردن.
۲- جنگ کردن.

آفگانه

(نِ)(اِمر.)بچه نارسیده، جنین که پیش از موقع از شکم زن یا حیوان ماده سِقْط شود.

آفگانه کردن

(~. کَ دَ)(مص ل.)سقط جنین کردن، بچه افکندن.

آفیش

[ فر. ] (اِ.) آگهی مکتوب و غالباً مصور که ابعاد آن در حدود ۳۵*۵۰ سانتی متر باشد؛ آگهی نامه (فره).

آق

[ تر - مغ. ] (ص.) سفید: آق پر، پر سفید؛ آق تپه، تپه سفید.

آق سقل

(سَ قَّ) [ تر. ] (اِمر.) ریش سفید.

آقا

[ مغ. ] (اِ.)
۱- برادر بزرگتر، برادر مهتر.
۲- امیر، ارباب، سرور، رییس.
۳- عنوانی است که برای احترام و تفخیم به اول یا آخر اسم کسی می‌افزایند: آقامحمد، محمدآقا. ج. آقایان.

آقا بالا سر

(سَ) [ مغ - فا. ] (ص. اِ.)
۱- رییس، سرپرست.
۲- مجازاً آن که بی مورد در کار دیگران دخالت و امر و نهی می‌کند.


دیدگاهتان را بنویسید