گفتار اندر آفرینش ماه
چراغست مر تيره شب را بسيچ ببد تا توانى تو هرگز مپيچ
چو سى روز گردش بپيمايدا شود تيره گيتى بدو روشنا
پديد آيد آنگاه باريك و زرد چو پشت كسى كو غم عشق خورد
چو بيننده ديدارش از دور ديد هم اندر زمان او شود ناپديد
دگر شب نمايش كند بيشتر ترا روشنايى دهد بيشتر
بدو هفته گردد تمام و درست بدان باز گردد كه بود از نخست
بود هر شبانگاه باريكتر بخورشيد تابنده نزديكتر
بدينسان نهادش خداوند داد بود تا بود هم بدين يك نهاد
(مُ تَ صَ دّ) [ ع. ] (اِفا.) کسی که مباشر کار و شغلی است.
(مُ تَ صَ رِّ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- دست در کاری دارنده.
۲- کسی که مالی یا ملکی را در تصرف و اختیار خود دارد.۳ - حاکم، والی.
۴- محصل مالیاتی محل.
۵- اسم متصرف آن است که تثنیه و جمع بسته شود ...
(مُ تَّ ص) [ ع. ] (اِفا.) دارنده صفتی.
(مُ تَّ ص) [ ع. ] (اِفا.) پیوسته، نزدیک به هم.
(مُ تَ صَ لِّ) [ ع. ] (اِفا.) چاپلوسی کننده ؛ چاپلوس ؛ ج. متصلفین.
(مُ تَ صَ نِّ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- خویشتن آراینده.
۲- به تکلف نیکو سیرتی نماینده.
۳- آن که صنعتی یا هنری را به خود ببندد؛ ج. متصنعین.
(مُ تَ صَ وِّ) [ ع. ] (اِفا.) تصور کننده، خیال کننده.
(مُ تَ صَ وِّ) [ ع. ] (اِفا.) کسی که اظهار تصوف و درویشی کند.
(مُ تَ صَ وِّ فِ) [ ع. متصوفه ] (اِ.) گروه متصوفان.
(مُ تَ صَ یِّ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- شکار جوینده.
۲- شکار کننده به حیله.
(مُ تَ دّ) [ ع. ] (اِفا.) ضد یکدیگر، مخالف هم.
(مُ تَ عِ) [ ع. ] (اِفا.) دو چندان شونده.
(مُ تَ ضَ رِّ) [ ع. ] (اِفا.) زیان دیده، ضرر رسیده.
(مُ تَ ضَ رِّ) [ ع. ] (اِفا.) زاری کننده، فروتنی کننده.
(مُ تَ ضَ مِّ) [ ع. ] (اِفا.) در بر دارنده، شامل.
(مُ تَ بِ) [ ع. ] (اِفا.) برابر، همانند.
(مُ تَ وِ) [ ع. ] (اِفا.) مطیع، فرمانبردار.
(مُ تَ طَ رِّ) [ ع. ] (اِفا.) راه یابنده.
(مُ تَ هِ) [ ع. ] (اِفا.) تظاهرکننده.
(مُ تَ ظَ لِّ) [ ع. ] (اِفا.) دادخواه، شکایت کننده.
