دیوان حافظ – کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیمِ بهشت
من و شرابِ فرح‌بخش و یارِ حورسرشت

گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟
که خیمه سایهٔ ابر است و بزمگه لبِ کِشت

چمن حکایتِ اردیبهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت

به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت

مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ منِ مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ
که گرچه غرقِ گناه است می‌رود به بهشت


  دیوان حافظ - در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بی‌غشم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

خیسانیدن

(دَ) (مص م.) تر کردن، مرطوب ساختن.

خیش

[ په. ] (اِ.) گاوآهن.

خیش

(اِ.)
۱- پارچه‌ای خشن از کتان.
۲- پرده‌ای از کتان که آن را در اتا ق می‌آویختند و برای خنک شدن، آن را نمناک می‌کردند.

خیشخانه

(نِ) (اِمر.) خانه تابستانی که از نی یا پارچه کتان درست می‌کردند و بر آن آب می‌پاشیدند تا در اثر وزش باد از هوای خنک آن استفاده کنند.

خیشوم

(خِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- بینی.
۲- بن بینی. ج. خیاشیم.

خیط

(خَ یا خِ) [ ع. ] (اِ.) رشته، سلک. ج. اخیاط.

خیط

(اِ.) = خیت: خط دایره مانند که روی زمین کشند.

خیط شدن

(شُ دَ) (مص ل.) (عا.) بور شدن، شرمنده گشتن.

خیل

(خِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- گروه اسبان.
۲- گروه سواران. ج. اخیال، خیول.

خیلاء

(خَ) [ ع. ] (اِمص.)
۱- عجب، خودبینی.
۲- گردنکشی.

خیلتاش

(خِ) [ ع - تر. ] (اِمر.)
۱- فرمانده سواران.
۲- همقطار، هم گروه.

خیلخانه

(خِ نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) خاندان، دودمان، طایفه.

خیلی

(خَ یا خِ) [ ع - فا. ] (ق.)
۱- گروهی، عده‌ای.
۲- بسیار، فراوان.

خیم

[ په. ] (اِ.)
۱- خوی، طبیعت.
۲- استفراغ، قی.

خیم

(اِ.)
۱- زخم، جراحت.
۲- چرک گوشه چشم.

خیم

(خِ یَ) [ ع. ] (اِ.) جِ خیمه ؛ چادرها، سراپرده‌ها.

خیمه

(خِ مِ) [ ع. خمیه ] (اِ.) چادر، سراپرده. ؛ ~روی آب زدن کنایه از: کار بی ثبات یا زیان آور کردن.

خیمه

شب بازی (~. شَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) نمایش عروسکی. یکی از هنرهای نمایشی که در آن عروسک‌ها را از پشت پرده یا خیمه کوچکی به وسیله سیم یا نخ به حرکت درآورند و یک تن ...

خیمه زدن

(~. زَ دَ) [ ع - فا. ]
۱- چادر زدن.
۲- در جایی ساکن شدن.
۳- فنُی در کشتی.

خیو

[ په. ] (اِ.) آب دهان، تف. خدو و خوی نیز گویند.


دیدگاهتان را بنویسید