دیوان حافظ – کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیمِ بهشت
من و شرابِ فرح‌بخش و یارِ حورسرشت

گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟
که خیمه سایهٔ ابر است و بزمگه لبِ کِشت

چمن حکایتِ اردیبهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت

به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت

مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ منِ مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ
که گرچه غرقِ گناه است می‌رود به بهشت


  دیوان حافظ - یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

تا به فراق خو كنم صبر من و قرار كو؟
وعدۀ وصل اگر دهد طاقت انتظار كو؟
«كلجاری »

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

خیر

(خِ) (ص.)
۱- خیره، سرگشته.
۲- عبث، بیهوده.

خیرات

(خِ) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ خیره ؛ کارهای نیکو، اعمال پسندیده.

خیرخواه

(خِ یا خَ. خا) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که نیکی دیگران را خواهد، خیراندیش.

خیرخیر

(خِ خِ) (ق مر.) بیهوده، بی سبب.

خیره

(~.) [ ع. خیره ] (ص.)
۱- نیکو، نیکوکار.
۲- منتخب، برگزیده.
۳- کار نیک ؛ ج. خیرات.

خیره

(~.) (اِ.) = خیرو. خیری: گل همیشه بهار.

خیره

(رِ) (ص.)
۱- سرگشته، شگفت زده.
۲- لجوج. سرکش.
۳- ناتوان، سُست.
۴- بیهوده، دروغ.

خیره کش

(~. کُ) (ص فا.) ظالم، بی رحم.

خیرگی

(رِ) (حامص.)
۱- سرگشتگی.
۲- لجبازی.
۳- گستاخی، شجاعت.

خیری

(خِ) [ په. ] (اِ.)
۱- گل شب بو.
۲- گل همیشه بهار.

خیری

(اِ.) صفه، ایوان، رواق.

خیریه

(خَ یا خِ یِّ) [ ع. خیریه ] (ص نسب.) مؤنث خیری ؛ وابسته به خیر: امور خیریه (کارهایی که نفع و خیر همه در آن باشد).

خیز

۱ - (اِمص.) برخاستن.
۲- جستن، جهش.
۳- (ص.) بلندی، طاق یا ایوان.

خیزاب

(اِمر.) موج، کوهه آب.

خیزان

(ص فا.) جهنده.

خیزران

(خَ یا خِ زَ) (اِ.) قسمی نی مغزدار که دارای ساقه‌های راست و محکم و بلند و خوشرنگ است. از شاخه‌های آن عصا و چوبدست سازندواز برگ وپوست آن ریسمان و فرش بافند.

خیزیدن

(دَ) (مص ل.)
۱- لغزیدن.
۲- آهسته به جایی درشدن.
۳- جهیدن، بستن.

خیس

(ص.) مرطوب، تر.

خیس کردن

(کَ دَ)(مص م.)
۱- مرطوب کردن.
۲- کنایه از: شاشیدن از شدت ترس.

خیساندن

(دَ) (مص م.) خیسانیدن.


دیدگاهتان را بنویسید