دیوان حافظ – کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیمِ بهشت
من و شرابِ فرح‌بخش و یارِ حورسرشت

گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟
که خیمه سایهٔ ابر است و بزمگه لبِ کِشت

چمن حکایتِ اردیبهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت

به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت

مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ منِ مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ
که گرچه غرقِ گناه است می‌رود به بهشت


  دیوان حافظ - طایر دولت اگر باز گذاری بکند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فارغی از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست
«نظامی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

تخت روان

(~ رَ) (اِمر.) کجاوه، تختی که در گذشته پادشاهان روی آن می‌نشستنند و غلامان آن را بر دوش گرفته راه می‌رفتند.

تخت شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.) (عا.)
۱- هموار شدن.
۲- به غایت نشئه شدن.

تخت طاقدیس

(~) (اِمر.)
۱- گوشه‌ای در دستگاه سه گاه.
۲- نام یک لَحْن از سی لَحن باربد.

تخت گاه

(~.) (اِمر.)
۱- محل تخت.
۲- محل جلوس شاه.
۳- پایتخت.

تخت گیر

(~.) (ص فا.) پادشاه.

تخته

(تَ تِ) (اِ.)
۱- چوب پهن و مسطح.
۲- صفحه.
۳- تابوت.
۴- واحد شمارش برای قالی و پارچه.
۵- هر چیز مسطح و صاف.

تخته بند

(~. بَ) (اِمر.)
۱- پارچه نازکی که به وسیله آن تخته‌ای را به دست یا هر عضو شکسته می‌بندند.
۲- زندانی، اسیر.

تخته زر

(~. زَ) (اِمر.) شمش زر.

تخته سنگ

(~. سَ) (اِمر.) سنگ بزرگ با سطح هموار.

تخته سیاه

(~.) (اِمر.) صفحه مسطح چوبی تیره رنگ که در کلاس درس با گچ جهت درس دادن بر آن می‌نویسند.

تخته شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.) بسته شدن، تعطیل شدن.

تخته شنا

(~. ش ِ) (اِمر.) تخته‌ای باریک و دراز با پایه‌ای کوتاه که ورزشکار دست‌ها را به آن تکیه می‌دهد و به ورزش شنا می‌پردازد.

تخته قاپو

(~.) (ص.) ساکن در نقطه معین.

تخته نرد

(~. نَ) (اِمر.) آلت مخصوص بازی نرد و آن شامل دو قطعه مستطیل شکل است که به وسیله لولا به هم متصل شده‌اند. دو سر هر قطعه به شش خانه تقسیم گردیده و مهره‌های بازی به ترتیبی خاص در این ...

تخته پاک کن

(~. کُ) (اِمر.) قطعه‌ای اسفنج یا نمد که از آن برای پاک کردن تخته سیاه یا وایت برد استفاده می‌کنند.

تخته پوست

(~.) (اِمر.) پوست تخت، پوست خشک شده گوسفند که بر روی آن نشینند.

تخته پوست انداز

(~. اَ) (ص فا.)
۱- کنایه از: کسی که ناخوانده به جایی رود.
۲- کنایه از: مزاحم، سربار.

تخته کردن

(~. کَ دَ) (مص م.) بستن، تعطیل کردن.

تخته کلاه

(~. کُ) (اِمر.) نوعی تنبیه مجرم و آن کلاه بزرگ چوبی بوده که بر سر مجرم می‌گذاشتند و در شهر می‌دوانیدند، مردم نیز همراه وی دویده هیاهوکنان مسخره اش می‌کردند.

تخته گاز

(~.) [ فا - فر. ] (ق.)
۱- با فشار آخرین حد پدال گاز به طوری که وسیله نقلیه بسیار تند حرکت کند.
۲- (عا.) بسیار تند و سریع.


دیدگاهتان را بنویسید