دیوان حافظ – کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیمِ بهشت
من و شرابِ فرح‌بخش و یارِ حورسرشت

گدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز؟
که خیمه سایهٔ ابر است و بزمگه لبِ کِشت

چمن حکایتِ اردیبهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بِهِشت

به می عمارتِ دل کن که این جهانِ خراب
بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت

وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغِ کنشت

مَکُن به نامه سیاهی مَلامَتِ منِ مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ
که گرچه غرقِ گناه است می‌رود به بهشت


  شاهنامه فردوسی - آفرینش کیهان
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ز آشنایی ما عمر ها گذشت و هنوز
به دیده منت آن جلوه نخستین است
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

تحیات

(تَ یّ) [ ع. ] (اِ.) جِ تحیت.

تحیت

(تَ یَّ) [ ع. تحیه ] (مص م.) درود گفتن، سلام گفتن. جِ تحیُات.

تحیر

(تَ حَ یُّ) [ ع. ] (مص ل.) سرگشته شدن، حیران گشتن.

تحیز

(تَ حَ یُّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) جای گرفتن، جاگزین شدن.
۲- به کرانه شدن، به گوشه رفتن.
۳- فراهم آمدن.
۴- (اِمص.) جایگزینی ؛ ج. تحیزات.

تخادع

(تَ دُ) [ ع. ]
۱- (مص م.) یکدیگر را فریفتن.
۲- (مص ل.) خود را فریب خورده وا نمودن در صورتی که نباشند؛ ج. تخادعات.

تخاذل

(تَ ذُ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- سست شدن پا.
۲- یکدیگر را فروگذاشتن و یاری نکردن.

تخاره

(تَ رِ یا رَ) (اِ.) = تخاری: اسبی که در آسیای مرکزی و تخارستان (طخارستان) پرورش یافته: اسب تخاری.

تخاریب

(تَ) [ ع. ] (اِ.) جِ تخروب.۱ - سوراخ -‌ها.
۲- خانه‌های زنبور، لانه‌های زنبور.

تخاصم

(تَ صُ) [ ع. ] (مص ل.) با هم جنگیدن، پیکار کردن.

تخاطب

(تَ طُ) [ ع. ] (مص ل.) با یکدیگر رو در رو سخن گفتن.

تخاقوی ئیل

(تَ قُ ئ) [ تر. ] (اِ.) سال مرغ، دهمین سال از سال‌های دوازده گانه ترکی.

تخالط

(تَ لُ) [ ع. ] (مص ل.) با یکدیگر معاشرت و آمیزش کردن.

تخالف

(تَ لُ) [ ع. ] (مص ل.) با همدیگر خلاف کردن.

تخبط

(تَ خَ بُّ) [ ع. ]
۱- (مص م.) تباه کردن.
۲- خرد را تباه کردن.
۳- (مص ل.) بر گزاف و بیراه رفتن.

تخبیر

(تَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) خبر دادن، آگاه کردن، آگاهانیدن.
۲- (اِمص.) آگاهی ؛ ج. تخبیرات.

تخت

(تَ) [ په. ] (اِ.)
۱- کرسی، نشیمنگاه.
۲- جایگاه ویژه پادشاه به هنگام بارعام.
۳- نشیمنگاهی با چهارپایه از جنس چوب یا فلز به شکل‌های مستطیل یا مربع.
۴- هر جای مسطح و برابر و هموار.
۵- کف کفش.

تخت اردشیر

(~ اَ دَ) (اِ.) نوایی است در موسیقی.

تخت به تخت

(~. بِ. ~) (اِمر.) طاقه طاقه، واحدی برای شمارش جامه و پارچه.

تخت خام

(~ِ) (اِمر.)
۱- چرم دباغی شده.
۲- جاهل، نادان.

تخت خواب

(~ِ خا) (اِمر.) تخت چوبی یا فلزی که روی آن می‌خوابند. ؛~ تاشو تخت خوابی که بتوان سطح و پایه آن را روی یکدیگر جمع کرد و از آن به عنوان مبل استفاده کرد.


دیدگاهتان را بنویسید