دیوان حافظ – کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کُنون که بر کفِ گُل جامِ بادهٔ صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است

بخواه دفترِ اشعار و راهِ صحرا گیر
چه وقتِ مدرسه و بحثِ کشفِ کَشّاف است؟

فقیهِ مدرسه دی مست بود و فَتوی داد
که مِی حرام ولی بِه ز مالِ اوقاف است

به دُرد و صاف تو را حُکم نیست خوش دَرکَش
که هر چه ساقیِ ما کرد عینِ اَلطاف است

بِبُر ز خَلق و چو عَنقا قیاسِ کار بگیر
که صیتِ گوشه‌نشینان ز قاف تا قاف است

حدیثِ مُدّعیان و خیالِ همکاران
همان حکایتِ زَردوز و بوریاباف است

خموش حافظ و این نکته‌های چون زر سرخ
نگاه‌دار که قَلّابِ شهر، صرّاف است






  شاهنامه فردوسی - درمان كردن ضحاك
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو می‌رسم اینک به سلامت نگران باش
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هم کار

(هَ) (ص مر.)
۱- هم شغل.
۲- حریف، رقیب.

هم کاری

(~.) (حامص.)
۱- هم شغلی.
۲- شرکت با دیگری در کاری و شغلی.

هم کاسه

(~. س) (ص.) نک. هم پیاله.

هم کت

(~. کَ) (ص.) همراه، همنشین.

هم کفو

(~. کُ) [ فا - ع. ] (ص.)هم رتبه، هم - شأن.

هم گرایی

(هَ. گِ) (حامص.) تقارب، کیفیت نزدیک شدن اجزای یک کل به یکدیگر.

هم گوشه

(هَ. ش) (ص.) هم ارز، هم قدر.

همآویز

(هَ) (ص مر.)
۱- هم آورد، هم نبرد.
۲- همتا.

هما

(هُ) (اِ.)
۱- پرنده‌ای افسانه‌ای که به باور قدما اگر سایه اش بر سر کسی بیفتد آن شخص سعادتمند می‌شود.
۲- نامی است از نام‌های زنان.

هماد

(هَ) (ق.) همه، کل، تمام.

همار

(هَ) (اِ.) آمار، شماره، عدد.

همارا

(هَ) (ق.) همواره، پیوسته.

هماره

(هَ ر) (ق.) = همواره: همیشه، دایم.

هماز

(هَ مّ) [ ع. ] (ص.) سخن چین، عیب کننده.

هماس

(هَ) [ ع. ] (اِ.) شیر درنده.

همال

(هَ) [ په. ] (ص.) همتا، برابر، مثل، مانند.

همام

(هُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- پادشاه بلند همت.
۲- دلیر، بخشنده.

همام

(هَ مّ) [ ع. ] (ص.) سخن چین، نمام.

همان

(هَ) [ په. ]
۱- (ضم.) آن چه که قبلاً ذکر شده.
۲- آن چه که در خاطر گوینده و شنونده معهود است.
۳- (ق.) همچنان.
۴- (ص.) مساوی، معادل، یکسان.

همانا

(~.) (ق.) به طور یقین، بی شک.


دیدگاهتان را بنویسید