دیوان حافظ – کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کُنون که بر کفِ گُل جامِ بادهٔ صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است

بخواه دفترِ اشعار و راهِ صحرا گیر
چه وقتِ مدرسه و بحثِ کشفِ کَشّاف است؟

فقیهِ مدرسه دی مست بود و فَتوی داد
که مِی حرام ولی بِه ز مالِ اوقاف است

به دُرد و صاف تو را حُکم نیست خوش دَرکَش
که هر چه ساقیِ ما کرد عینِ اَلطاف است

بِبُر ز خَلق و چو عَنقا قیاسِ کار بگیر
که صیتِ گوشه‌نشینان ز قاف تا قاف است

حدیثِ مُدّعیان و خیالِ همکاران
همان حکایتِ زَردوز و بوریاباف است

خموش حافظ و این نکته‌های چون زر سرخ
نگاه‌دار که قَلّابِ شهر، صرّاف است






  شاهنامه فردوسی -  نامه كاوس به رستم و خواندن او از زابلستان‏‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

هر گل نو که شد چمن آرای
ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

نایل شدن

(~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) رسیدن، به دست آوردن.

نایلون

(لُ) [ انگ. ] (اِ.) ماده قالب پذیر ساخته شده از ترکیبات پلی آمید مصنوعی با مولکول‌های درشت به صورت ورقه یا الیاف. این الیاف ورقه‌های دارای استحکام و قابلیت ارتجاع هستند.

نایلکس

(ل) (اِ.) کیسه نایلونی، ساک نایلونی.

نایم

(یِ) [ ع. نائم ] (اِفا.) خوابیده.

نایچه

(چ) (اِمصغ.) نای کوچک، لوله کوچک.

نایژه

(ژِ) (اِمصغ.) نک. نایژک.

نایژک

(ژَ) (اِ م.) نایژه، هر یک از شاخه‌های نای که درون شش قرار دارد.

نایی

(ص فا.) نای زن، نی نواز.

نبا

(نَ بَ) [ ع. نبأ ]
۱- گفتار، خبر.
۲- قرآن.

نبات

(نَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- شکر بلور شده، قند.
۲- روییدنی، گیاه. ج. نباتات.

نباتات

(نَ) [ ع. ] (اِ.) جِ نبات ؛ گیاه‌ها، رستنی‌ها.

نباج

(نَ) (اِ.) = نباغ. انباغ: هر یک از دو زن یک شوهر نسبت به دیگری.

نباح

(نُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- آواز شیر.
۲- صدای سگ.
۳- هجو، هجا.

نباد

(نَ بّ) [ ع. نباذ ] (ص.)
۱- آن که شراب افکند.
۲- نبیذ فروش، می‌فروش.

نباش

(نَ بّ) [ ع. ] (ص.)
۱- کسی که قبرها را نبش می‌کند.
۲- کفن دزد.

نباض

(نَ بّ) [ ع. ] (ص.) نبض گیرنده، نبض شناس، پزشک.

نبال

(نِ) [ ع. ] (اِ.) ج. نبل ؛ تیر.

نبال

(نَ بّ) [ ع. ] (ص.)
۱- تیرساز، تیرفروش.
۲- دارنده تیر.

نبالت

(نَ لَ) [ ع. نباله ] (مص ل.)
۱- گرامی شدن.
۲- فضل و نجابت.

نباهت

(نَ هَ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) بزرگوار شدن، خوشنام شدن.
۲- (اِمص.) خوشنامی.


دیدگاهتان را بنویسید