دیوان حافظ – منم که گوشه میخانه خانقاه من است

منم که گوشه میخانه خانقاه من است

منم که گوشهٔ میخانه خانقاهِ من است
دعایِ پیرِ مغان وردِ صبحگاهِ من است

گَرَم ترانهٔ چنگ صَبوح نیست چه باک
نوایِ من به سحر آهِ عذرخواهِ من است

ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدایِ خاکِ درِ دوست، پادشاه من است

غرض ز مسجد و میخانه‌ام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواهِ من است

مگر به تیغ اجل خیمه بَرکَنَم ور نی
رمیدن از درِ دولت نه رسم و راهِ من است

از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فرازِ مسندِ خورشید، تکیه‌گاهِ من است

گناه اگر چه نبود اختیارِ ما حافظ
تو در طریقِ ادب باش، گو گناهِ من است


  شاهنامه فردوسی - آمدن رستم نزديك شاه مازندران به پيغمبرى
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
ز بام عرش می‌آید صفیرم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

وقت شناس

(~. ش) [ ع - فا. ] (ص فا.)
۱- موقع شناس. مق وقت ناشناس.
۲- عالم به علم ساعات و فصول و ازمنه، منجم، ستاره - شناس.
۳- کسی که دم را غنیمت داند، ابن وقت.

وقت گذرانی

(~. گُ ذَ) [ ع - فا. ] (حامص.) (عا.) سپری کردن زمان به هر نحو که پیش آید.

وقتی

(وَ) [ ع - فا. ] (ق.) هنگامی، زمانی.

وقح

(وَ قِ) [ ع. ] (ص.) بی شرم، بی حیا.

وقده

(وَ دَ) [ ع. وَقúدَه ] (اِ.)
۱- گرمای سخت، حرارت سوزان.
۲- یک باره شعله ور شدن.

وقر

(وَ) [ ع. ] (اِمص.)
۱- سنگینی، گرانی.
۲- وقار.

وقص

(وَ) [ ع. ] (اِ.) عیب، نقص.

وقص

(وَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- شکستن (گردن و غیره).
۲- در علم عروض جمع بین اضمار و خبن. «آن است که دوم فاصله را بیفکنند (از متفاعلن) «مفاعلن» ماند و «مفاعلن» چون از «متفاعلن» منشعب باشد آن را موقوص خوانند ...

وقع

(وَ) [ ع. ]
۱- (اِ.) قدر، منزلت.
۲- (مص ل.) فرود آمدن.
۳- (اِمص.) فرود، نزول.

وقع نهادن

(وَ. نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م.) توجه کردن، ارزش قائل شدن.

وقعات

(وَ قَ) [ ع. ] (اِ.) جِ وقعه.

وقعت

(وَ عَ) [ ع. وقعه ] (اِ.) آسیب، کارزار، جنگ. ج. وقعات.

وقف

(وَ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) ایستادن، درنگ کردن.
۲- (مص م.) تخصیص دادن ملک یا مالی برای مصرف کردن در اموری که وقف کننده تعیین کرده‌است.
۳- درنگ کردن در بین کلام و دوباره شروع کردن آن.

وقفه

(وَ فِ یا فَ) [ ازع. ] (اِمص.)
۱- توقف، ایست.
۲- توقف در حرفی از کلمه.
۳- فراغت، فرصت.

وقود

(وُ) [ ع. ] (مص ل.) شعله ور شدن آتش.

وقود

(وَ) [ ع. ] (اِ.) آن چه بدان آتش افروزند از هیزم باریک و گیاه خشک، فروزینه، آتشگیر، گیرانه.

وقور

(وَ) [ ع. ] (ص.) آهسته و بردبار.

وقوع

(وُ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) فرود آمدن، قرار گرفتن.
۲- (اِمص.) بروز، ظهور.

وقوف

(وُ) [ ع. ] (اِمص.)
۱- ایستادگی، ایست.
۲- آگاهی، بصیرت.

وقوف داشتن

(~. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) اطلاع داشتن.


دیدگاهتان را بنویسید