دیوان حافظ – مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

مطربِ عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقشِ هر نغمه که زد راه به جایی دارد

عالَم از نالهٔ عُشّاق مبادا خالی
که خوش‌آهنگ و فرح‌بخش هوایی دارد

پیر دُردی‌کَش ما گرچه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد

محترم دار دلم کاین مگسِ قندپَرست
تا هواخواهِ تو شد فَرِّ هُمایی دارد

از عدالت نَبُوَد دور گَرَش پُرسد حال
پادشاهی که به همسایه گدایی دارد

اشکِ خونین بنمودم به طبیبان گفتند
دردِ عشق است و جگرسوز دوایی دارد

ستم از غمزه میاموز که در مذهبِ عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد

نغز گفت آن بتِ ترسابچهٔ باده‌پرست
شادیِ رویِ کسی خور که صفایی دارد

خسروا حافظ درگاه‌نشین فاتحه خواند
وز زبان تو تمنای دعایی دارد








  دیوان حافظ - عشق تو نهال حیرت آمد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

نسپردمی دل آسان به تو روز آشنایی
خبریم بودی آن روز اگر از شب جدایی
«هاتف اصفهانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ادعاء

(اِ دِّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- دعوی کردن، مدعی شدن.
۲- نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کارزار.
۳- آرزو کردن.

ادعانامه

(~. م ِ) [ ع - فا. ] (اِمر.)
۱- هر نوشته‌ای که دعوی و ادعایی را علیه کسی یا کسانی دربرداشته باشد.
۲- نوشته‌ای رسمی که به وسیله آن دادستان و یا مقام دیگری از دادگاه صالحه برای متهم به ...

ادعیه

(اَ یِّ) [ ع. ] (اِ.) جِ دعاء.

ادغام

( اِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- در هم فشردن و فرو بردن دو چیز.
۲- حرفی را در حرف دیگر آمیختن.

ادله

(اَ دِ لِّ) [ ع. ادله ] (اِ.) جِ دلیل ؛ برهان‌ها، حجت‌ها.

ادمان

( اِ) [ ع. ] (مص م.) پیوسته و دایم کاری را کردن.

ادناس

(اَ دُ) [ ع. ] (اِ.) جِ دَنس ؛ آلوده به چرک، آلوده به زشتخویی.

ادنی

(اَ نا) [ ع. ] (ص تف.)
۱- نزدیک تر، اقرب.
۲- زبون تر، پست تر. ج. اَدانی.

ادهان

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ دُهن، دُهنه ؛ روغن‌ها، چربی‌ها.

ادهم

(اَ هَ) (ص.)
۱- سیاه رنگ، خاکستری.
۲- آثار نو.
۳- آثار کهنه و پوسیده.
۴- بند، قید.
۵- اسب سیاه، اسب تندرو.

ادهمان

(اَ هَ) (اِ.) اسب.

ادوات

(اَ دَ) [ ع. ] (اِ.) جِ اَدات ؛ آلت‌ها، اسباب‌ها، دست افزارها.

ادوار

( اَ) [ ع. ] (اِ.)۱ - جِ دور؛ گردش‌ها، زمان -‌ها.
۲- دوایر نود و یک گانه موسیقی.

ادواری

(اَ) [ ع - فا. ] (ص نسب.)نوبتی، دوره‌ای.

ادویه

(اَ یِّ) [ ع. ] (اِ.)
۱- جِ دواء؛ داروها.
۲- (عا.) عموم دیگ افزارها از هر نوع مانند: فلفل، دارچین، زیره....

ادویه جات

(~.) [ ازع. ] جِ ادویه (غیرفصیح).

ادکلن

(اُ دُ کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) مایع خوشبو کننده‌ای مرکب از آب، الکل و عطرهای مختلف مأخوذ از شهر کلن آلمان که مرکز ساخت آب‌های معطر است.

ادکن

(اَ کَ) [ ع. ] (ص.) تیره گون، خاکستری رنگ.

ادیال

(اَ) [ روس. ] (اِ.) پتو، مفرش گونه‌ای که لحاف و فرش و مانند آن را در آن بندند.

ادیان

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ دین ؛ کیش‌ها، آیین‌ها.


دیدگاهتان را بنویسید