دیوان حافظ – مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

مطربِ عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقشِ هر نغمه که زد راه به جایی دارد

عالَم از نالهٔ عُشّاق مبادا خالی
که خوش‌آهنگ و فرح‌بخش هوایی دارد

پیر دُردی‌کَش ما گرچه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد

محترم دار دلم کاین مگسِ قندپَرست
تا هواخواهِ تو شد فَرِّ هُمایی دارد

از عدالت نَبُوَد دور گَرَش پُرسد حال
پادشاهی که به همسایه گدایی دارد

اشکِ خونین بنمودم به طبیبان گفتند
دردِ عشق است و جگرسوز دوایی دارد

ستم از غمزه میاموز که در مذهبِ عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد

نغز گفت آن بتِ ترسابچهٔ باده‌پرست
شادیِ رویِ کسی خور که صفایی دارد

خسروا حافظ درگاه‌نشین فاتحه خواند
وز زبان تو تمنای دعایی دارد








  شاهنامه فردوسی - بنياد نهادن جشن سده
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا
حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یکشنبه

(~. شَ بِ) [ فا - عبر. ] (اِمر.) روز دوم از ایام هفته.

یکه

(یَ یا یِ کِّ) (ص.) تنها، یگانه، بی مانند.

یکه بزن

(~. بِ زَ) (ص مر.) (عا.) کسی که در دعوا کردن و زد و خورد نظیر ندارد.

یکه تاز

(~.) (ص فا.) بی نظیر، بی مانند، سوارِ بی همتا.

یکه خوردن

(~. خُ دَ) (مص ل.) (عا.) جا خوردن، متحیر و متعجب شدن.

یکه سوار

(یَ یا یِ کِّ. سَ) (ص مر.) سوار یگانه، بی همتا در دلیری.

یکه شناس

(یِ یا یِ کِّ. ش) (ص مر.) (عا.) آدم وفادار، کسی که وقتی چشمش تو روی کسی باز شد دیگر دست از او بر نمی‌دارد.

یکهو

(یَ هُ) (ق مر.) (عا.) ناگهان، غیر - منتظره.

یکپارچه

(~. چِ) (ص.) درست، تمام، کامل.

یکی

(یِ یا یَ) (اِ.)
۱- یک عدد.
۲- یک نفر، کسی.
۳- یگانه، متحد. ؛ ~ به نعل و ~ به میخ زدن کنایه از: در هواداری از هر دو طرف دعوا یا بحث سخن گفتن.

یکی به دو

(~. بِ دُ) (اِمر.) (عا.) ستیزه، بگو مگو.

یکی یکدانه

(~. یِ. نِ) (ص.) (عا.) دُردانه، بسیار عزیز. کنایه از: فرزند منحصر به فرد.

یکی یکی

(یِ. یِ) (ق مر.)
۱- یکی پس از دیگری.
۲- فرداًفرد، هر یک جداجدا.

یگان

(یَ) (ق.)
۱- بی نظیر، بی همتا، فرد.
۲- از تقسیمات ارتش.

یگانه

(یَ نِ) (ص مر.) فرد، تنها.

یگانگی

(یَ نَ) (حامص.) وحدت، یکتایی.

یگونه

(یَ نِ) (ص.) یک گونه ؛ یکسان، یک جور.

ییلاق

(یِ) [ تر. ] (اِ.)
۱- کوهپایه، جای سردسیر.
۲- اقامتگاه تابستانی، جای خوش آب و هوا.


دیدگاهتان را بنویسید