دیوان حافظ – مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

مطربِ عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقشِ هر نغمه که زد راه به جایی دارد

عالَم از نالهٔ عُشّاق مبادا خالی
که خوش‌آهنگ و فرح‌بخش هوایی دارد

پیر دُردی‌کَش ما گرچه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد

محترم دار دلم کاین مگسِ قندپَرست
تا هواخواهِ تو شد فَرِّ هُمایی دارد

از عدالت نَبُوَد دور گَرَش پُرسد حال
پادشاهی که به همسایه گدایی دارد

اشکِ خونین بنمودم به طبیبان گفتند
دردِ عشق است و جگرسوز دوایی دارد

ستم از غمزه میاموز که در مذهبِ عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد

نغز گفت آن بتِ ترسابچهٔ باده‌پرست
شادیِ رویِ کسی خور که صفایی دارد

خسروا حافظ درگاه‌نشین فاتحه خواند
وز زبان تو تمنای دعایی دارد








  شاهنامه فردوسی - خوان چهارم كشتن زنى جادو را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چهل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیر ما به دست شراب دوساله بود
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آفروشه

(ش ِ) [ په. ] (اِ.) حلوایی که از آرد و عسل و روغن یا از زرده تخم مرغ و شیره و شکر می‌سازند.

آفریدن

(فَ دَ) (مص م.) خلق کردن، هستی دادن.

آفریده

(فَ دِ) [ په. ] (ص مف.) مخلوق، خلق شده.

آفریدگار

(فَ دِ)(ص فا.)
۱- خالق، آفریننده.
۲- خدا، الله.

آفرین

(~.) [ په. ] (اِ.)۱ - تحسین.
۲- سپاس.
۳- درود، تهنیت، تبریک.
۴- دعای نیک.

آفرین

(فَ) (ص فا.) آفریننده: جهان آفرین، سخن آفرین.

آفرین خانه

(~. نِ) (اِمر.) جایی که در آن عبادت کنند، نمازخانه.

آفرین کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.)
۱- طلب آمرزش کردن، آمرزش خواستن.۲ - تعریف کردن، ستودن.

آفریننده

(فَ نَ دِ) (ص فا.) آفریدگار.

آفرینگان

(فَ) [ په. ] (اِمر.) برخی از نمازهای زردشتیان که در جشن‌ها و مواقع مختلف به جای آورده می‌شود.

آفل

(فِ) [ ع. ] (اِفا.) فرو شونده، غروب کننده. ج. آفلین.

آفند

(فَ) (اِ.) خصومت، دشمنی، جنگ.

آفندیدن

(فَ دَ) (مص ل.)
۱- دشمنی کردن.
۲- جنگ کردن.

آفگانه

(نِ)(اِمر.)بچه نارسیده، جنین که پیش از موقع از شکم زن یا حیوان ماده سِقْط شود.

آفگانه کردن

(~. کَ دَ)(مص ل.)سقط جنین کردن، بچه افکندن.

آفیش

[ فر. ] (اِ.) آگهی مکتوب و غالباً مصور که ابعاد آن در حدود ۳۵*۵۰ سانتی متر باشد؛ آگهی نامه (فره).

آق

[ تر - مغ. ] (ص.) سفید: آق پر، پر سفید؛ آق تپه، تپه سفید.

آق سقل

(سَ قَّ) [ تر. ] (اِمر.) ریش سفید.

آقا

[ مغ. ] (اِ.)
۱- برادر بزرگتر، برادر مهتر.
۲- امیر، ارباب، سرور، رییس.
۳- عنوانی است که برای احترام و تفخیم به اول یا آخر اسم کسی می‌افزایند: آقامحمد، محمدآقا. ج. آقایان.

آقا بالا سر

(سَ) [ مغ - فا. ] (ص. اِ.)
۱- رییس، سرپرست.
۲- مجازاً آن که بی مورد در کار دیگران دخالت و امر و نهی می‌کند.


دیدگاهتان را بنویسید