دیوان حافظ – مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

مرا به رندی و عشق، آن فضول عیب کُنَد
که اعتراض بر اسرارِ علمِ غیب کُنَد

کمالِ سِرِّ محبت ببین، نه نقصِ گناه
که هر که بی‌هنر اُفتَد، نظر به عیب کُنَد

ز عطرِ حورِ بهشت آن نَفَس برآید بوی
که خاکِ میکدهٔ ما عَبیر جِیب کُنَد

چنان زَنَد رَهِ اسلام غمزهٔ ساقی
که اجتناب ز صهبا، مگر صُهیب کُنَد

کلیدِ گنجِ سعادت قبولِ اهلِ دل است
مباد آن که در این نکته شَکُّ و رِیب کُنَد

شبانِ وادیِ اِیمن گَهی رسد به مراد
که چند سال به جان، خدمتِ شُعیب کند

ز دیده خون بِچکانَد فِسانهٔ حافظ
چو یادِ وقتِ زمانِ شَباب و شِیب کُنَد


  شاهنامه فردوسی - آمدن زال با نامه سام نزد منوچهر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

من هر چه دیده ام ز دل و دیده دیده ام
گاهی ز دل بود گله گاهی ز دیده ام
«سلمان ساوجی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آشوفتن

(تَ) (مص ل.) آشفتن.

آشپز

(پَ) (ص فا.) آن که شغلش پخت غذاست ؛ طباخ.

آشپزخانه

(~. نِ) (اِمر.) آنجا که غذا پزند، مطبخ.

آشکار

(شْ یا ش ِ)
۱- (ص.) ظاهر، هویدا.
۲- (ق.) علناً.
۳- (اِ.) صورت. مق معنی.
۴- حواس ظاهر.

آشکارساز

(ش ِ) (اِفا. اِمر.) اسبابی که وجود جریان‌های برق مغناطیسی را ظاهر می‌سازد.

آشکاره

(شُ یا ش ِ رِ) (ص.) پیدا، معلوم، آشکارا.

آشکو

(اِ.) نک آشکوب.

آشکوب

[ په. ] (اِ.)
۱- هر طبقه از ساختمان.
۲- هر یک از طبقات نه گانه آسمان ؛ سپهر.
۳- سقف، آسمانه.
۴- رگه‌های دیوار.
۵- هر طبقه از زمین.

آشکوبه

(بِ) (اِ.) آشکوب.

آشکوخ

(اِ.) سکندری.

آشکوخیدن

(دَ) (مص ل.) لغزیدن، سکندری رفتن.

آشگر

(گَ) (ص.) دباغ، پوست پیرا.

آشیانه

(نِ) [ په. ] (اِ.)= آشیان:
۱- لانه حیوانات.
۲- خانه.
۳- طبقه، مرتبه.
۴- سقف، آسمانه.

آشیهه

(هِ) (اِ.) شیهه، صهیل.

آصال

[ ع. ] (اِ.) جِ اصیل ؛ شبانگاه، نزدیک غروب.

آغا

[ تر. ] (ص. اِ.)
۱- خاتون، خانم.
۲- زن، زوجه.
۳- عنوانی که برای احترام به اول اسم خواجه سرایان افزوده می‌شد. مثل آغاالماس، مبارک آغا.

آغاجی

[ تُر. ] (اِ. ص.) حاجب، پرده دار، آنکه بدون اجازه می‌توانست بر شاه وارد شود.

آغار

۱ - (اِ.) نم و رطوبت.
۲- (ص.) نم کشیده، خیس شده.

آغاردن

(دَ) (مص م.) آغاریدن.

آغاری

(اِ.)نوعی جامه ابریشمین ضخیم که مردان از آن لباده، عبا و سرداری درست می‌کردند و زنان از آن نیم تنه و مانند آن.


دیدگاهتان را بنویسید