دیوان حافظ – مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

مرا به رندی و عشق، آن فضول عیب کُنَد
که اعتراض بر اسرارِ علمِ غیب کُنَد

کمالِ سِرِّ محبت ببین، نه نقصِ گناه
که هر که بی‌هنر اُفتَد، نظر به عیب کُنَد

ز عطرِ حورِ بهشت آن نَفَس برآید بوی
که خاکِ میکدهٔ ما عَبیر جِیب کُنَد

چنان زَنَد رَهِ اسلام غمزهٔ ساقی
که اجتناب ز صهبا، مگر صُهیب کُنَد

کلیدِ گنجِ سعادت قبولِ اهلِ دل است
مباد آن که در این نکته شَکُّ و رِیب کُنَد

شبانِ وادیِ اِیمن گَهی رسد به مراد
که چند سال به جان، خدمتِ شُعیب کند

ز دیده خون بِچکانَد فِسانهٔ حافظ
چو یادِ وقتِ زمانِ شَباب و شِیب کُنَد


  دیوان حافظ - مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آشفته روز

(~.) (ص مر.) بدبخت، بداقبال.

آشفته سامان

(~.) (ص مر.)۱ - تهیدست، فقیر.
۲- شوریده، مجذوب.

آشفتگی

(شُ تِ) (حامص.)
۱- شوریدگی پریشان حالی.
۲- هرج و مرج.
۳- خشم، غضب.
۴- عشق، شیفتگی.

آشمال

(ص مر.) چاپلوس، متملق.

آشمالی

(حامص.) تملق، چاپلوسی.

آشموغ

[ په. ] (ص.)
۱- فریفتار، شریر.
۲- نام دیوی است از پیروان اهریمن.

آشنا

(~.) (اِ.) شنا، شناوری.

آشنا

(شْ یا ش ِ) [ په. ] (ص.)۱ - شناخته، غیر از بیگانه.
۲- خویش، نزدیک.
۳- دوست، یار.
۴- موافق، سازگار.
۵- کسی که از کاری اطلاع و آگاهی داشته باشد.

آشناه

(~.) (اِ.) شنا، آشنا.

آشناو

(~.) (اِ.) نک شنا.

آشناوری

(~. وَ)(ص مر.)کسی که همنشینی با او دلپذیر باشد.

آشناگر

(~. گَ) (ص فا.) شناگر، آب باز.

آشنایی

(~.)(حامص.)۱ - شناسایی، شناخت.
۲- خویشاوندی، دوستی.
۳- آگاهی از امری.

آشوب

(اِ.)
۱- فتنه، فساد.
۲- مایه فتنه، موجب فساد.
۳- شور و غوغا.
۴- هرج و مرج.
۵- انقلاب، شورش.
۶- ازدحام.

آشوبگر

(گَ)(ص فا.)۱ - فتنه جوی، شورش - خواه.
۲- فتان.

آشوبیدن

(دَ)
۱- (مص م.) آشفته کردن.
۲- (مص ل.) آشفته و متغیر شدن.
۳- خشمگین شدن.
۴- فتنه بر پا کردن.

آشور

(اِ.) گوشه‌ای است در دستگاه راست ماهور و دستگاه راست پنجگاه.

آشوردن

(دَ) (مص م.)
۱- زیر و زبر کردن، برهم زدن.
۲- آمیختن.
۳- خمیر کردن.

آشوریده

(دِ) (ص مف.) شورانیده، درهم کرده.

آشوغ

(ص.) ناشناخته، گمنام.


دیدگاهتان را بنویسید