دیوان حافظ – صوفی از پرتو می راز نهانی دانست

صوفی از پرتو می راز نهانی دانست

صوفی از پرتو مِی رازِ نهانی دانست
گوهرِ هر کس از این لعل، توانی دانست

قدر مجموعهٔ گل، مرغِ سَحَر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست

عرضه کردم دو جهان بر دلِ کاراُفتاده
به جز از عشقِ تو باقی همه فانی دانست

آن شد اکنون که ز اَبنایِ عَوام اندیشم
مُحتَسِب نیز در این عیشِ نهانی دانست

دل‌بر، آسایش ما مَصلحتِ وقت ندید
ور نه از جانبِ ما دل‌نگرانی دانست

سنگ و گِل را کُنَد از یُمنِ نظر لعل و عقیق
هر که قَدرِ نفسِ بادِ یمانی دانست

ای که از دفترِ عقل، آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تَحقیق ندانی دانست

مِی بیاور که ننازد به گلِ باغِ جهان
هر که غارت‌گریِ بادِ خزانی دانست

حافظ این گوهرِ مَنظوم که از طَبع اَنگیخت
زَ اثرِ تربیتِ آصِفِ ثانی دانست





  شاهنامه فردوسی - به زن خواستن كاوس سودابه دختر شاه هاماوران را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

خرم دل آن که همچو حافظ
جامی ز می الست گیرد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آمپلی فایر

(پِ یِ) [ انگ. ] (اِ.) مجموعه یا مدار الکترونیکی برای تقویت نیرو و جریان یا ولتاژ، تقویت کننده، فزون ساز.

آمپول

[ فر. ] (اِ.) شیشه کوچکی محتوی داروی تزریقی یا خوراکی.

آمپی سیلین

[ انگ. ] (اِ.) دارویی از انواع پنی سیلین که برای مقابله با گروه وسیعی از باکتری‌ها مصرف می‌شود

آمیب

[ فر. ] (اِ.) جاندار ذره بینی تک سلولی از رده آغازیان که در آب‌های شیرین و جاهای مرطوب و در آب حوض‌ها پیدا می‌شود. نوعی از آن در روده انسان تولید می‌گردد و باعث اسهال خونی می‌شود.

آمیختن

(تَ) [ په. ] (مص م.)
۱- درهم کردن یا شدن، مخلوط کردن یا شدن.۲ - معاشرت.
۳- همخوابگی.
۴- جفت گیری.

آمیختگی

(تِ یا تَ) (حامص.)
۱- امتزاج، اختلاط.
۲- الفت، معاشرت، خلطه، آمیزش.

آمیز قلمدون

(قَ لَ)(اِمر.) کوتاه شده آقامیرزا قلمدان.
۱- لقبی ریشخندآمیز که به کاتبان و منشیان دوره قاجاریه می‌داده‌اند.
۲- کسی که از طریق قلم زندگی می‌کند، میرزا بنویس.

آمیزش

(زِ) (اِمص.)
۱- آمیختگی.
۲- همنشینی، معاشرت.
۳- جِماع.

آمیزه

(زِ) (ص مر.)
۱- آمیخته، مخلوط.
۲- کسی که ریش جوگندمی دارد. آمیژه هم گویند.

آمیزه مو

(~.) (ص مر.) کسی که موهای سرش جوگندمی (سیاه و سفید) باشد.

آمیزگار

(اِ.) معاشر.

آمیزگاری

(اِ مص.) حُسن معاشرت، خوش اخلاقی.

آمیغ

(اِ.)
۱- آمیزش.
۲- مباشرت، مجامعت و نیز پسوندی که معنای آمیختگی می‌دهد مانند، مرگ آمیغ، زهرآمیغ.

آمیغه

(غِ) (اِمص.)
۱- آمیزش.
۲- مباشرت، مجامعت.

آمین

[ ع. ] (شب جم.) کلمه‌ای است که پس از دعا گویند، به معنی برآور! بپذیر! اجابت کن!

آن

[ ع. ] (اِ.) وقت، هنگام، زمان اندک. ج. آنات. ؛ در یک ~ در یک لحظه، در یک دم.

آن

چه (چِ)(ضم. حر.)
۱- چیزی که.
۲- هر چیز.

آن

۱ - پسوند دال بر زمان: بامدادان، ناگاهان.
۲- پسوند دال بر مکان و موطن: گیلان، یونان، ایران، دیلمان.
۳- پسوند حاصل مصدر است در آخر ریشه فعل: چادردران کردن، راه جامه دران.
۴- پسوند دال بر کثرت و استمرار در آخر اسم ...

آن

(اِ.) از مصطلحات صوفیانه‌است و آن نوعی حسن و زیبایی است که قابل درک اما توصیف ناپذیر است.

آن

[ په. ] (ضم.) ضمیر اشاره برای دور. مق این.


دیدگاهتان را بنویسید