دیوان حافظ – صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است

صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است

صَحنِ بُستان ذوق بخش و صحبتِ یاران خوش است
وقتِ گل خوش باد کز وی وقتِ میخواران خوش است

از صبا هر دم مشامِ جانِ ما خوش می‌شود
آری آری طیبِ اَنفاسِ هواداران خوش است

ناگشوده گُل نِقاب، آهنگِ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگِ دل اَفکاران خوش است

مرغِ خوشخوان را بشارت باد کاندر راهِ عشق
دوست را با نالهٔ شب‌های بیداران خوش است

نیست در بازارِ عالَم خوشدلی ور زان که هست
شیوهٔ رندی و خوش باشیِ عیاران خوش است

از زبانِ سوسنِ آزاده‌ام آمد به گوش
کاندر این دِیرِ کهن، کارِ سبکباران خوش است

حافظا! تَرکِ جهان گفتن طریقِ خوشدلیست
تا نپنداری که احوالِ جهان داران خوش است






  شاهنامه فردوسی - آمدن زال با نامه سام نزد منوچهر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شهر پرهنگامه از دیوانه ای دیدم رهی
از تو و دیوانگی های توام آمد بیاد
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ملوک

(مُ) [ ع. ] (اِ.) جِ ملک ؛ پادشاهان.

ملوک الطوایفی

(مُ کُ طَّ یِ) [ ع. ] (اِمر.) فرمانروایی مالکین بزرگ و سران هر منطقه بر رعایا و مردم آن منطقه.

ملوکانه

(مُ نِ) [ ع - فا. ] (ص.) شاهانه، پادشاهانه.

ملچخ

(مِ چَ) (اِ.) سنگی که در فلاخن گذارند و پرتاب کنند.

ملک

(مَ لَ) [ ع. ] (اِ.) فرشته. ج. ملایک، ملایکه.

ملک

(مَ لِ) [ ع. ] (اِ.) پادشاه، صاحب ملک. ج. ملوک.

ملک

(مُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- پادشاهی.
۲- بزرگی، عظمت.

ملک

(مِ) [ ع. ]
۱- (اِ.) آنچه در تصرف شخص باشد.
۲- زمین متعلق به شخص.

ملک الموت

(مَ لَ کُ لْ مَ) [ ع. ] (اِ.) عزراییل، فرشته‌ای که جان انسان را می‌گیرد.

ملکات

(مَ لَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ملکه.

ملکت

(مُ کَ) [ ع. ملکه ] (اِ.)
۱- پادشاهی، سلطنت.
۲- کشور، مملکت.

ملکت رانی

(~.) [ ع - فا. ] (حامص.) کشور - داری، سلطنت.

ملکه

(مَ لَ کِ) [ ع. ملکه ] (اِ.) سرعت ادراک و دریافت ذهن. ج. ملکات.

ملکه

(~.) [ ع. ملکه ] (اِ.)
۱- زن پادشاه، شهبانو.
۲- زنی که پادشاه باشد.
۳- زنی که نمونه بارز یک خصوصیت ظاهری یا باطنی است: ملکه عصمت، ملکه زیبایی و مانند آن.
۴- جنس ماده بالغ و بارور در جامعه حشره‌های اجتماعی (زنبور ...

ملکه شدن

(~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) بسیار خوب و دقیق در یاد و حافظه ماندن.

ملکوت

(مَ لَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- سلطه الهی و آسمانی.
۲- عالم فرشتگان.

ملکوک

(مَ) [ ع. ] (ص.)
۱- لکه دار.
۲- کنایه از: بدنام.

ملکیت

(مِ یَّ) [ ع. ] (مص جع.) ملک بودن (رابطه‌ای است مشروع میان مالک و مملوک و ملک).

ملی

(مَ لِ یّ) [ ع. ] (ص.) توانگر، توانا.

ملی

(مِ لّ) [ ع. ] (ص نسب.)
۱- آن چه مربوط به ملت و قوم باشد.
۲- طرفدار ملت، هوادار ملت.


دیدگاهتان را بنویسید