دیوان حافظ – سمن‌بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

سمن‌بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

سَمَن‌بویان غبارِ غم چو بنشینند، بنشانند
پری‌رویان قرار از دل چو بستیزند، بستانند

به فِتراکِ جفا دل‌ها چو بربندند، بربندند
ز زلفِ عَنبرین جان‌ها چو بگشایند، بفشانند

به عمری یک نَفَس با ما چو بنشینند، برخیزند
نهالِ شوق در خاطر چو برخیزند، بنشانند

سرشکِ گوشه‌گیران را چو دریابند، دُر یابند
رخِ مِهر از سحرخیزان نگردانند، اگر دانند

ز چشمم لَعْلِ رُمّانی چو می‌خندند، می‌بارند
ز رویم رازِ پنهانی چو می‌بینند، می‌خوانند

دوایِ دَردِ عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند، در مانند

چو منصور از مراد آنان که بردارند، بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند، می‌رانند

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند، ناز آرند
که با این دَرد اگر دربند درمانند، در مانند



  شاهنامه فردوسی - پرسيدن سهراب نام سرداران ايران را از هجير
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ایزوگام

(زُ) [ فر. ] (اِ.) نام تجارتی نوعی عایق آماده ضد رطوبت جهت پوشاندن پشت بام و مانند آن، استخر و مانند آن.

ایسار

[ ع. ]
۱- (مص ل.) فراخ دست شدن، توانگر گشتن.
۲- (اِ مص.) توانگری.

ایست

[ انگ. ]
۱- (شب جم.) (اِ.) ایستادن، توقف.
۲- نقطه توقف (موسیقی).
۳- فرمان توقف. ؛~ بازرسی محل ایستادن مأموران که وظیفه بررسی و تفتیش را بر عهده دارند.
۴- (اِمص.) توقف ناگهانی قلب.

ایستادن

(دَ)(مص ل.)۱ - برخاستن.
۲- توقف کردن.
۳- پایداری، عمل کردن.

ایستاده

(دِ) (ص.)
۱- برپا، سرپا.
۲- مراقب.
۳- قائم.
۴- مأمور، موظف.

ایستادگی

(دِ) (حامص.) مقاومت، پایداری.

ایستگاه

(اِمر.)
۱- جای ایستادن،
۲- جای ایستادن وسایط نقلیه. ؛~ فضایی ماهواره‌ای بزرگ و مجهز برای گردش بلندمدت در مدار زمین به صورت پایگاهی برای انجام مأموریت‌های اکتشافی، تحقیقات علمی، تعمیر ماهواره و مانند آن. ؛~ صلواتی محل ...

ایشان

(ضم.) ضمیر شخصی، منفصل (جمع ذوی العقول). الف - فاعلی: ایشان گفتند، ایشان رفتند. ب - اضافی: کتاب ایشان، خانه ایشان.

ایشک

(شَ) [ تر. ] (اِ.) خر، الاغ.

ایشکچی

(~.) [ تر. ] (اِمر.) دروازه بان.

ایشیک آقاسی

[ تر. ] (اِ.)
۱- حاجب دربار، رییس دربار.
۲- داروغه دیوانخانه.

ایشیک خانه

(نِ) [ تر - فا. ] (اِمر.) اداره تشریفات سلطنتی.

ایصاء

[ ع. ] (مص م.)
۱- وحی کردن، وحی قرار دادن.
۲- اندرز دادن، سفارش کردن.

ایصال

[ ع. ] (مص م.)
۱- پیوند دادن، وصل کردن.
۲- رسانیدن.

ایضاح

[ ع. ] (مص م.) روشن ساختن، واضح کردن.

ایضاً

(اَ ضَ نْ) [ معر. ] (ق.) نیز، باز هم.

ایطاء

[ ع. ]
۱- (مص م.) پایمال کردن.
۲- (اِ.) از عیوب قافیه و آن تکرار قافیه در شعر است.

ایعاد

[ ع. ] (مص م.) بیم دادن، ترساندن.

ایغار

[ ع. ] (مص م.)
۱- تمام گرفتن عامل خراج را.
۲- دادن خراج به پادشاه در نهان و فرار از عمال آن.
۳- بخشیدن پادشاه زمینی را به شخصی بدون خراج.

ایغال

[ ع. ] (مص م.) دور رفتن، به دور جای شدن.


دیدگاهتان را بنویسید