دیوان حافظ – ساقیا برخیز و درده جام را

ساقیا برخیز و درده جام را

ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کن غمِ ایّام را

ساغرِ مِی بر کَفَم نِه تا ز بَر
بَرکِشَم این دلقِ اَزرَق‌فام را

گرچه بدنامی‌ست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

باده دَردِه چند از این بادِ غرور
خاک بر سر، نفسِ نافرجام را

دودِ آهِ سینهٔ نالانِ من
سوخت این افسردگانِ خام را

محرمِ رازِ دلِ شیدایِ خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره بُرد آرام را

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هرکه دید آن سروِ سیم‌اندام را

صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را




  دیوان حافظ - روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

به باغبان جگر داغدار می‌ماند
فلک به آبلهٔ خار دیده می‌ماند
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بیزیدن

(دَ) (مص م.) نک بیختن.

بیزیده

(دِ) (ص مف.) بیخته.

بیس بال

(بِ سْ) [ انگ. ] (اِمر.) از ورزش‌های گروهی با توپ که شبیه بازی چوگان است.

بیسار

(بِ) (اِ.) نک بیستار.

بیست

[ په. ] (اِ.)
۱- برابر با دو ده، نوزده به اضافه یک.
۲- کنایه از: بسیار عالی.

بیست و چهارساعته

(تُ چِ عَ تِ) [ فا - ع. ]
۱- در تمام مدت شبانه روز.
۲- مجازاً: همیشه، دائم.

بیستار

(اِ.) واژه ایست مانند: فلان، که اشاره به یک چیز یا شخص مجهول و نامعلوم است.

بیستم

(تُ) (ص.) دارای رتبه با شماره بیست.

بیستمین

(تُ) (ص نسب.) منسوب به بیستم، آن که یا آن چه در مرتبه بیست باشد.

بیستگانی

(اِمر.) حقوق و مقرری به سپاهیان.

بیسراک

(سُ) (اِ.)
۱- شتر جوان قوی.
۲- استر، قاطر.

بیسکویت

[ فر. ] (اِ.) نوعی شیرینی که خشک و کم وزن است.

بیش

[ په. ] (ق.) افزون، زیاد.

بیش تر

(تَ) (ص تف.) افزون تر، زیادتر.

بیشمار

(شُ) (ص مر.)
۱- بی حساب، بی اندازه.
۲- بسیار زیاد.

بیشه

(ش ِ) [ په. ] (اِ.)
۱- نیزار، نیستان.
۲- جنگل کوچک.

بیشینه

(بِ نِ یا نَ) (ص نسب. اِمر.) بیشترین مقدار ممکن.

بیص

(بِ) [ ع. ] (اِ.) تنگی، گرفتاری.

بیضاء

(بَ) [ ع. ] (ص.) سفید، روشن.

بیضه

(بَ یا بِ ض ِ یا ضَ) [ ع. بیضه ] (اِ.)
۱- تخم مرغ.
۲- خایه، خصیه.
۳- کلاهخود. ؛ ~در کلاه داشتن کنایه از: رسوا شدن، مفتضح شدن.


دیدگاهتان را بنویسید